-
بستنی تولد همکلاسی
پنجشنبه 27 خرداد 1400 13:40
سه شنبه 25 خرداد وقتی میخواستیم با پسر بزرگه از کلاس ژیمناستیک بیاییم بیرون و بدو بدو بریم توی پارک کنار ساختمون سالن ورزش تا برسیم به کلاس اینترنتی زباشن، پدر یکی از بچه رسید و بعد پسرش ی پلاستیک پر بستنی رو گرفت چلوی پسرکم و تعارف کرد برداره، پسرم برداشت و من مناسبتش رو پرسیدم و آقلا پسر که فکر کنم 8 یا 9 سال داشت...
-
هم جایزه دادم، هم کادو تولد
سهشنبه 25 خرداد 1400 13:36
من توی شرکت باید برای همه پرسنل قرارداد تهیه کنم ( مسئول امور حقوقی هستم)در واقع من باید فقط متن قراردادها رو چک کنم و تایید کنم ولی خب دیگه تهیه و تنظیم و جمع آوری مشخصات و.... رو هم من انجام میدم ( توی پرانتز آخرشم منت سرمه از طرف کی؟ بماند) حالا از این مباحث بیایم بیرون چون مسئله اصلی این نیست راستش درگیر بودم با...
-
اثرات مفید کلاس حضوری
شنبه 22 خرداد 1400 10:49
5 جلسه است که نازنین پسر بزرگه میره کلاس ژیمناستیک نزدیک خونه و توی این چند جلسه یکی دوتا اتفاق خیلی خوب افتاده، 1- اول اینکه دفعه اولی که مربی بهش گفت تا 10 بشماره پسرکم با صدای پایینی شروع کرد به شمارش در حد درگوشی حرف زدن( البته فکر کنم مربی حتی انتظار نداشت بچه بلد باشه تا 10 بشماره :) ) بعد از اون جلسه من توی...
-
عاشقی
چهارشنبه 19 خرداد 1400 12:04
ی سر رفتم وبلاگ یاسی و دیدم در جواب ی چالش از عاشقی هاش نوشته . البته شاید اگر شما برید اینجوری نبینید ولی خب من اینجوری خوندم دیگه یاد روزها و سالهای قبل افتادم عاشق شدن، عاشقی کردن و..... آیا پشیمونم؟ از چه؟ از عاشق شدن، از اینکه اجازه دادم جناب عشق اون روزها عقل رو از من بگیره و به جاش دوتا بال لطیف عاشقونه بهم بده...
-
فصل پرواز
شنبه 15 خرداد 1400 07:48
جوجه کوچولوی من پرواز رو شروع کرد.بله دیشب آقا پسر بزرگ ما نیومد خونه و مامانش کل دیشب رو دلتنگش بوده.آخ که چقدر پریدن جوجه ها برای خودشون شیرین و برای مامانشون پر از دلتنگی و پرپر زدن دله.دیشب فکر می کردم به روزهای پیش رو اینکه ممکنه روزی بیاد که به دلیل فاصله و مسافت من نتونستم روزها یا هفته ها یا شایدم ماه ها پسرکم...
-
این روزها به صورت خیلی مختصر
پنجشنبه 13 خرداد 1400 14:24
بردمش کلاس ژیمناستیک حسابی لذت برده و در حین تایم هایی که مربی اجازه میداده بیان آب بخورن بعد از تمرین آویزون شدن از بارفیکس،بدو بدو اومده و نفس نفس زنان درحال خوردن آب میگه مامان من خیلی حرفه ای بودم نه؟ این وسط هم هروقت فرصت کنه ی لایک به من نشون میده
-
یاسمین بانو، کمک
سهشنبه 11 خرداد 1400 12:23
سرکار خانم یاسمین سلام شما این پیام رو برای من گذاشتید بدون هیچ آدرس و شماره ای سلام عزیزم، مدارس دو زبانه هست، حتی چند زبانه اما هزینه هاش خیلی بالاست، در مورد سیاست کاملااااا باهات موافقم تونستی یه زنگ بهم بزن تا بهت بگم کدوم مدرسه به درد پسرت میخوره لطفا ی راه ارتباطی اعلام بفرمایید ممنون
-
دارم نگران میشم
پنجشنبه 6 خرداد 1400 09:49
چرا؟ برای پسر بزرگه، بازم چرا؟ چون گیر ی پدر و مادری افتاده که ..... باعنایت به اینکه از بچگی حس میکردم پسرکم از هوش بهر بالاتری نسبت به سنش برخورداره و برای این که خودم رو گول نزنم تا امروز که 3 سال و 11 ماه و 2 روزش هست، سه بار بردمش تست هوش IQ و EQ. هر دفعه بچه نشون داده که برداشت های من درست بوده. حالا از ی طرف...
-
هی صدام میکنه، میخواد من رو گول بزنه
چهارشنبه 5 خرداد 1400 10:38
جملات بالا فرمایشات پسر بزرگه است، چه موقع؟ عرض میکنم خدمتتون دیروز من خیلی کم خوابی داشتم، شبش که ساعت حدود 2 خوابیده بودم، روز هم از ساعت 6 و نیم همراه کوئچیکه بیدار بودم - بعد هم شرکت و جلسه و کار و گرفتاری، ساعت 3 همسر اومد محل کاردنبالم و رفتیم خرید میوه و سبزیجات و..... و خلاصه حدود 4 خونه بودم، بعد هم خوردن...
-
میخواستی دختر داشته باشی
شنبه 1 خرداد 1400 14:34
حرفی که دیروز به همسر جان گفتم میخواستی دختر داشته باشی :))))))))))))))) علتس؟؟؟؟ روز جمعه رفتیم بیرون، ییلاقات زشک، ( توی پرانتز، از اونجایی که خونه آپارتمانی هست مروقت شوهر باشه و بتونه بچه ها رو میبریم ی جایی در اطراف شهر، جایی که رفت و آمد کم باشه و بچه ها بتونن بدون ماسک بازی کنن)- تقریبا دم دمای غروب پسر کوچیکه...
-
درباره داستن ها ما شدن
دوشنبه 27 اردیبهشت 1400 10:26
دوستان جان ی توضیحی بدم-همه آنچه که در داستان های ما شدن نوشتم براساس برداشت ها، انتظارات، توقعات، افکار و... همون زمان اتفاق موضوع بوده و درحال حاضر شکر خدا من و خانواده محترم همسر جان ، همه اونا رو پشت سر گذاشتیم و یک خانواده شدیم بدون پیش داوری و قضاوت درباره هم و هم رو دوست داریم-حداقل درباره من که اینجوریه و اصلا...
-
داستان های ما شدن-7-
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 12:43
دی ماه 93 بود و ما خونه خودمون بودیم و از اونجایی که فقط بعد عقد در حرم مطهر ی مهمونی شام کوچولو گرفته بودیم برای فامیل های درجه یک من ( خب فامیل آقا داماد فرمودن نمیان) من خیلی دوست داشتم توی خونه خودم از فامیلم پذیرایی کنم-موضوع رو به مامان گفتم و ایشون موضوع رو منوط کردن به بعد اینکه وسایل لازم خونه رو تهیه کردیم و...
-
پسرک زبون دراز
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 10:06
من اینهمه مهربونی میکنم با تو بعد تو اینقدر بدجنسی مامان؟ ( ی اخم دلنشین و بغض کودکانه همراه با ی لحن مواخذه گرانه رو چاشنی این جمله کنید توی تخیلاتتون) بله این جملات وقتی ادا میشه که من سرم درد میکنه و دراز کشیدم و ایشون و برادرشون صدهزار بار پریدن روی من و بعد ایشون مصرانه میخواسته براش ی بازی جدید دانلود کنم روی...
-
زنان کپی برابر اصل هم
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 09:42
وقتی به دانسته هام یعنی آنچه که خوندم ، آنچه که خودم به صورت عینی دیدم، آنچه که شنیدم ، مراجعه میکنم میبینم غیر از ی بخش شاید 25 تا 30 درصدی ( با ی دید خیلی خییلی باز)) مابقی زنان عالم زندگیشون شبیه به هم هست در کل دنیا-یعنی مراقبت از اهل خانواده چه فرزند و همسر و چه پدر و مادر و خواهر و برادر و.... و این مراقبت هم...
-
کلمات قصار فرزند ارشد
سهشنبه 21 اردیبهشت 1400 13:57
فعلا این روزا رو با لذت بردن از ادای آوایی کلمات توسط پسر کوچیکه و ساخت و استفاده از کنایه ها و ضرب المثل ها و .... توسط پسر بزرگه به شب می رسونم 1- پسر بزرگه: گوشی من دستشه و داره بازی میکنه که می فرمایند مامان بین اینجا عجب اوضاع خراب بندر خرابه اوضاع چجوریه مامان؟ خراب بندر خرابه بعد زا تفحص معلوم شد منظور خراب...
-
پسرک کلمه ساز من
شنبه 18 اردیبهشت 1400 10:45
1- این پسر بزرگه من ی خصوصیتی داره که من خیلی دوست دارم اونم اینه که خودش سعی میکنه کلمه بسازه بیشتر وقتا هم خیلی درست و بجا میسازه ولی گاهی..... مثلا یکیش که خیلی معروفه آب کنک هست، دو سال پیش وقتی که هنوز دو سال و سه یا 4 ماهش بود و رفتیم منزل ابوین باباجونش در شمال، عمه هاش برای پسر بزرگه و سایر بچه ها از این...
-
ی کم ریا کنیم؟
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1400 13:13
یادتونه همین یکی دوتا پست قبل نوشتم دلم 200 تا بچه میخواد؟ همسر جان امروز بدون پیش زمینه قبلی بهم پیشنهاد دادن روی طرح اکرام کمیته اماد فکر کنم و اینکه اگر مایلم مبلغ مورد نظرم رو هم بگم برای هرماه و تعداد بچه ها و همچنین فرمودن اگر روی تعداد موافق باشم خودشون ترجیحسشون این هست از بین سادات یتیم انتخاب کنن و پسر و من...
-
دلم 200 تا بچه میخواد :))))))))
یکشنبه 12 اردیبهشت 1400 12:47
کوچیکه جدیدا، ی کار بامزه یاد گرفته قبلا صدا میزد من رو ولی الان وقتی کاری داره با ی لحن قلدرمابانه صدام میزنه-جواب ندم م عمولا میاد با دستش میزنه بهم که خب قبلا هم اینکار رو میکرد ولی امروز صبح که باز کله سحر من رو بیدار کرده بود با دعوا من رو برده بود توی سالن و مجبورم کرده بود واسش تلوزیون روشن کنم و بزنم روی فلش،...
-
دارم تصمیماتی میگیرم
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 13:50
ی جند وقتی هست که تصمیم گرفتم 3 سال دیگه با استفاده از قانونی که درحال حاظر اجرایی هست و ان شاء الله تا 3 سال دیگه هم اجرایی باشه با سابقه 20 سال کار و سن بالای 42 سال با حداقل حقوق خودم رو بازنشسته کنم آخه اون موقع دیگه پسر بزرگه باید بره کلاس اول دبستان و بنظرم دیگه بسه براش داشتن یک مادر کارمند البته قصد داشتم این...
-
مامان عصبانی نباش
دوشنبه 6 اردیبهشت 1400 14:39
دیروز سر مسائلی که باید پشت درخونه بمونه چون مربوط به محل کارم هست ناراحت بودم و گویا پشت در نمونده بود و با من وارد خونه شده بود، خلاصه احساس خستگی زیادی داشتم و شب مثل هرشب خوابیدیم یعنی بعد پروسه شام و خواب بچه ها و صد البته دیدن مسابقه مافیا از شبکه سلامت :))))))))) حدود ساعت 5 صبح برای بار سوم توسط پسر کوچیکه...
-
چقدر سخته بین درست و غلبط، انتخاب درستی داشته باشی
شنبه 4 اردیبهشت 1400 12:25
راستش نوشته بودم اوضاع مدیران شرکتمون ی کم به هم ریخته است و بدگمانی به هم بین مدیران و درواقع سهامداران زیاد شده و... . حالا این روزا معرکه ای درست شده رئیس هیئت مدیره شریکش رو گذاشته عضو غیر موظف هیئت مدیره و مدیرعامل خارج از هیئت مدیره هم آورده و امضاء اسناد رو هم چه مالی و چه غیر مالی در اختیار خودشون و مدیرعامل...
-
میخورمش ها
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1400 13:38
واقعا ممکنه من بچه هام رو بخورم بس گاهی شگفت زدم میکنندم-پس اگر توی خبرهای خوندیم بدونید تمشک بانو بوده زنگ زدم خونه ببینم همسر محترم منزل هستن یا بیرون؟ گوشی رو مامانم برداشتن و بعد پسر بزرگه رو صدا زدن که گوشی رو ببره بده باباش آقازاده هم بعد اینکه فهمیده منم گوشی رو گرفته و گفته مامان سلام( خیلی رسا و بلند) بعد...
-
داستان های ما شدن - 6-
یکشنبه 29 فروردین 1400 11:47
بله دیگه، مراسم به اصطلاح بله برون برگزار شد و بعد ی کم گپ و گفت بلاخره دو طرف به تفاهم رسیدن سر مسائل و مقرر شد عروس خانم با مهریه یک جلد کلام اله مجید، یک دست آینه و شمعدان به انضمام 14 سکه بهار آزادی و هزینه یک سفر عمره مفرده و کربلا، به عقد جناب عشقشون دربیان ( لازم به ذکره که عروس و داماد اول گفتن ما میخوایم...
-
ای امان از مقتضیات
شنبه 28 فروردین 1400 14:17
بله، اقتضای سن آقازاده بزرگ مون اینه که میخواد مستقل باشه و لجبازی کنه و بخواد محور همه چیز باشه مغتضیات سن آقازاده کوچیکه هم اینه که میخواد مستقل باشه و لجبازی کنه و بخواد محور همه چیز باشه بله دیگه، امان از مقتضیات سنی فرزندان اینجانب حالا اقتضای سن من اینه که آرامش در روزها و شبهام ساری و جاری باشه، زهی خیال باطل،...
-
توکل بر خودت خدا
سهشنبه 24 فروردین 1400 10:00
نمیدونم واقعا بین اخلاقیات یک دختربچه 3،4 ساله با یک پسربچه تفاوت هست یا نه؟ ( البته که من معتقدم تفاوتی هم اگر هست از جنسیت نیست بلکه ناشی از تربیت و عرف هست) ولی به هرحال پسربزرگه من خیلی خیلی دنبال کسب استقلال هست-امروز خودش به تنهایی با آسانسور رفته پارکینگ و بعد من و باباش رفتیم ، ی کم نگران بودم ی وقت بره توی...
-
وروجک و فامیل بازی هاش
شنبه 21 فروردین 1400 13:10
آقا چه معنی میده بچه آدم هی اوضاعش با خانواده پدری و عمه هاش و اینا خیلی خیلی اوکی باشه و مثلا یکی از عمه هاش رو صدا بزنه عمه مهربونه :)))))))))))))))))))))))))))))) شوخی کردم من باب مزاح- بچه ها باید با همه اطرافیانشون اوکی باشن فامیل پدر و مادر نداره دیشب خانواده برادر شوهر و همینطور خواهر شوهر وسطی و پسرشون دعوت...
-
داستان های ما شدن-5-
دوشنبه 16 فروردین 1400 10:20
خب دیگه رسیدیم به شهریور 93 روزهایی که هر روزش به اندازه 1000 سال کش میومد، جناب عشق اون روزها برخلاف همیشه که تعریف میکرد همه چیز رو برای من کمتر حرف میزد و این بیشتر دل من رو میلرزوند ولی خب من تقریبا طی 30 سال زندگی یاد گرفتم آدم مقاومی باشم و ظاهرم اصلا نشون نمیداد این لرزیدن های مداوم رو :) - بعدازاینکه مامان...
-
این روزها
شنبه 14 فروردین 1400 10:08
قلبم خیلی درد میکنه ولی اصلا پای رفتن پیش متخصص قلب رو ندارم، راستش رو بخواید میترسم، ترس که شاخ و دم نداره، میترسم بگه مشکل جدی هست و باید اقدامات جدی انجام بدیم، بیشتر دوست دارم در بیخبری باشم این دفعه برخلاف اخلاق همیشگیم که دوست دارم با چشم باز با مشکلات مواجه شم به ی موضوع عجیب جدیدا پی بردم ، درواقع خونده و...
-
داستان های ما شدن-4-
سهشنبه 10 فروردین 1400 11:41
از بهمن ماه 90 که جناب عشق تشریف آورده بودن مشهد تا اواخر سال 92 بهترین روزهای عاشقونه من و همسر بود البته نوتشم که چندان آینده ای براش متصور نبودیم ولی خب خودمونی بگم حالشو میبردیم دیگه. توی همین سال بود که جناب عشق از پایان نامش دفاع کرد و مدرکش رو هم گرفت و خب دیگه اواخر سال 92 بود که خانواده جناب عشق اون روزها...
-
موعو زمینی شدنت مبارک
سهشنبه 10 فروردین 1400 10:57
باز هم یک نیمه شعبان دیگر، بازهم انتظار برای نجات بشر، چند وقتی است حال و هوای دلم خیلی خوب نیست، همه چیز دست به دست هم داده اند تا حس شادی چندانی نداشته باشم، از فشار های مالی روزگار ، مریضی بابا، بیحوصلگی مامان، شیطنتهای بیشمار پسرها، بدخلقی های هرچند گاهی همسر جان بابت مسئله ای که واقعا در حل کردنش مانده ام، خستگی...