محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

داستان های ما شدن-7-

دی ماه 93 بود و ما خونه خودمون بودیم و از اونجایی که فقط بعد عقد در حرم مطهر ی مهمونی شام کوچولو  گرفته بودیم برای فامیل های درجه یک من ( خب فامیل آقا داماد فرمودن نمیان) من خیلی دوست داشتم توی خونه خودم از فامیلم پذیرایی کنم-موضوع رو به مامان گفتم و ایشون موضوع رو منوط کردن به بعد اینکه وسایل لازم خونه رو تهیه کردیم  و اینجوری شد که زمستان 93 ما کسی رو دعوت نکردیم خونمون، البته اینم بگم پدرشوهر جان 3 ماه بعد عقد ما وقتی میخواستیم جابجا بشیم و خونه بگیریم نزدیک محل کار من، مبلغ 30 میلیون فرستادن برای برادرشوهر و گفته بودن به فلانی ( همسر جان) بگو بره خونه ببینه همین نزدیک شما و  رهن کنه، همسر که موضوع رو به من گفت و نظرم رو پرسید من چیزی نگفتم و خواستم بدونم نظر خودش چیه، ایشون مخالف بود با گرفتن پول بعد منم نظرم رو گفتم که منم موافق نیستم، چون نمیخوام فکر کنن ما برخلاف میلشون عمل کردیم و خودشون و نظراتشون برامون مهم نیستن ولی پولشون رو دوست داریم  اما بهش گفتم همسر جان بازم خودت باید تصمیم بگری من دخالتی در این تصمیم شما نمیکنم چه موافق باشی چه مخالف منم نظرت رو قبول میکنم ( البته بین خودمون بمونه دوستان جان، دوست نداشتم اول زندگی برم توی خونه ای که مال خودم نبود و حس میکردم توش ی مهمونم و فردا که خاندان همسر میومدن مشهد درواقع میومدن توی خونه باباشون و....) خلاصه همسر نظر مخالفش رو اعلام کرد به خانوادش . یکی دو هفته گذشت و ما تونستیم با مبلغ وام ازداوجی که به من دادن ( 5میلیون بود اون سال با توجه به میزان مهریه ما والا که 3 میلیون بود :((((((( ) و ی کم پس انداز خودم و همسر ی خونه توی منطقه نزدیک محل کارم رهن و اجاره کنیم ( اشتباه نکنم 7 میلیون یا 8 میلیون پول رهن دادیم با ماهی دویست یا سیصد اجاره) واسه همین ی کم سر خرید وسایل مشکل داشتیم و قصدمون این بود قسطی ی گاز بخریم و ی یخچال که واجب بود. خونه رو هم با موکت های خونه قبلی که همسر خودش خریده بود فرش کردیم و لپ تاب همسر رو هم با گرفتن ی گیرنده تبدیل کردیم به تلوزیون و راضی بودیم از زندگیمون-تقریبا ی ماه و نیم بعد از فرستادن پول توسط پدرشوهر جان گذشته بود   ( یعنی اواسط بهمن 93)  که ی روز همسر اومد خونه و با خنده گفت فلانی ( برادرش) گفته اگر پول رو نمیخوای من برگردونم به صاحبش چون هنوز دست منه-منم گفتم ای داد خب برگردونه دیگه، همسرجان هم گفت منم همین رو گفتم-چند روز بعدش جاری جان ( خدا رحمتش کنه، یواش یواش رابطه ما داشت خوب میشد و من حسابی بهشون علاقمند میشدم ) زتگ زدن به من و کلی دعوا که چرا پول رو نمیگیرید ، پدرشوهر وضعیت مالی خوبی داره و نیازمند این پول نیست و... عرض کردم بخدا من تصمیمی در این زمنیه نمیگیرم، همش رو خود همسر گرفت و من اصلا دخالتی نکردم ولی الان هم چشم نظر شما رو بهش منتقل میکنم ولی میدونم ایشون پول رو قبول نخواهد کرد-جاری از دستمون عصبانی شد و بعد هم گفت خودم درستش میکنم-خلاصه ی هفته ازاین ماجرا گذشت که ی روز همسر گفت برادرش پول رو برگردونده البته 20 تومنش رو و پدرشوهر گفته اگر فلانی ( همسر جان) میخواد 10 تومنش باشه برای خرید هایی که لازم داره و... من بازم نظری ندادم و همسر گفت اگر اجازه بدی اینم رد کنم-منم گفتم هرجور خودت صلاح میدونی ولی این دیگه به نظر من بی ادبی هستش، به هرحال پدرت داره بهت هدیه میده حالا با بداخلاقی ولی تو حق نداری اینقدر بی ارزشش کنی این محبت رو ،  انگار منتظری بیاد بهت التماس کنه ازش قبول کنی، من نمیدونم بین شما چی گذشته سر ازدواج با من و چی گفتن و تو چی شنیدی که اینقدر دلخوری از پدرت ولی خب بازم ی کم دیگه فکر کنن بعد نظرت رو بده به برادرت-خلاصه همسر با دل نخواهان پذیرفت و با کمکم اون مبلغ رفتیم بازار و کلی چیز خریدیم-*البته همه قسطی یعنی خودمون هم برابر یا شاید بیشتر از  اون مبلغ هزینه کردیم ولی خب از انصاف نگذریم اگر اون مبلغ نبود نمیتونستیم همه چی رو باهم بخریم چون به هرحال اینقدر نقدینگی نداشتیم و باید بیشتر صبر میکردیم و کم کم خرید میکردیم-از اسنئوا یخچال و فریزر و ماشین لباسشویی و گاز و جاروبرقی گرفتیم با فکر کنم دادن 5 تومن نقد و الباقی چک-ی دست چینی 12 نفره خریدیم و ی دست قاشق چنگال خیلی نانازی 24 نفره و پارچ و لیوان کریستال و ی دست قابلمه سرامیک 13 پارچه  با ی مبلغی نقد و الباقی چک-از نمایشگاه بهاره هم دوتا فرش 9 متری و ی دست مبل و میز ناهارخوری ترک و خیلی خیلی شیک خریدیم با نقد و چک( همسر خیلی موافق مبل نبود چون واقعا سنگینی بود برامون قیمتش 4 میلیون بود ولی دیده بود من خیلی میخوام موافقت کرده بود) و اینجوری یواش یواش لونه عشقمون شد خونه :))))))))))))) البته مامانم هم هی هر دفعه میومد خونمون ی چیز خریده بود و هدیه میاورد و تمومی نداشت هدیه هاش-از غذاساز بگیرید تا چرخ خیاطی و پلو پز و  پتو و تشک و خرت و پرت های آشپزخونه ......- این وسط تلوزیون خیلی مورد بی مهری قرار گرفت چون زا نظر من و همسر پول اضافه دادن بود ، نمیدونم توی برنامه مامانم بود یا نه که خبر رسید زن دایی جان مهربونم دارن پرس و جو میکنن چی نداریم ما و اون کسی که خبر آورده بود گفت منم بهشون گفتم تلوزیون، من اعتراض کردم چرا خب اینو گفتید، طرف هم خندید و گفت مگه دروغ گفتم، خلاصه تلوزیون هم شد هدیه دایی جانم

من و همسر هم دیگه بعد عید شروع کردیم به دعوت از فامیل و خانوادگی ی وعده شام میزبانشون میشدیم و حسابی کیف کردیم از مهمونی هامون


ادامه دارد

نظرات 1 + ارسال نظر
دل آرام یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 ساعت 14:08

ای جانم
انصافا خانواده ی همسرت الان خوب با شرایط کنار اومدن. آفرین بهت و بهشون. آن شاالله تداوم داشته باشه.

فدای تو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.