محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

کار کار کار

کی راحت شم از اینهمه فشار و استرس کار
خدایا کجاییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ی توضیح

آقا من و همسر رابطمون خراب نیست
فقط من خیلی لوسم و دلم رابطه عاشقانه قبل از ازدواج رو میخواد
دللم لوس کردن و ناز کشیدن میخواد
نه که بناشه الان همن
ولی من خیلی رمانتیک نگاه زندگی میکنم گاهی

اگر اینجا رو میخوندی.....

اگر اینجا رو میخوندی برات مینوشتم که دیروز توی ماشین چقدر لذت بردم وقتی تو غر میزدی و دعوا میکردی و من از ته دل میخندیدم اونقدر که نفسم بند اومده بود، یادته قبل تر ها که دوست بودیم و عاشق ، اونوقت ها هم از ته دل میخندیدم حتی به غرها و دعواها،یادته اون روزی که رفتیم شیر نارگیل بخوریم و تو هی غر زدی چون دوست ننداشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم برای اون ررزها تنگ شده بود

امروز که وقت رفتن نگاهم کردی و منم محکم بغلت کردم دوباره پرت شدم به روزهای عاشقی
اگر اینجا رو میخوندی ازت می پرسیدم چرا ما فراموش کردیم اون روزها رو؟ چرا فرو رفتیم توی نقش زن و شوهر و انتظاراتمون ازطرف مقابل؟چرا اجازه دادیم زندگی ما رو با خودش ببره به اون سمتی که همه رفتن و ضرر کردن؟
اگر اینجا رو میخوندی باهات قرار میزاشتم بازم برگردیم به روزهای دوستی و دوست داشتن ، به روزهایی که فقط هم رو دوست داشتیم بدون توقع ، بدون آینده، در لحظه بودیم و عشق بود و عشق

امان زا مسئولیت و تعهد که پشت بندش توقع و انتظار میاد
اگر اینجا رو میخوندی بهت میگفتم که تصمیم دارم برگردم به اون روزها ولی همراه میخوام و همپا
منظورم این نیست فراموش کنیم کجا وایسادیم و دوتا طفلک معصوم وابسته به ما ایستادن به تماشا، منظورم اینه بی تعهد ، بی دغدغه، بدون انتظار و توقع هم رو دوست داشته باشیم نازنین همراه زندگی من
میدونم من تنبلم، میدونم کوتاهی میکنم در موضوعات مورد دلخواه تو، میدونم از نظر تو شاید خودخواهم و مغرور، و میدونم از نظر من تو هم فرار میکنی از زیر بار مسئولیت و همه زندگی رو میخوای من مدیریت کنم البته مدیریت یعنی هماهنگی با تو و...... ولی بیا از این بریم جلوتر. زندگی چه ما از هم متوقع باشیم چه نباشیم چه کارهایی رو که انجام میدیم و انجام میشه توسط طرف مقابلمون رو دائم آنالیز کنیم  وبه دل بگیریم و دلخور باشیم از هم چه نباشیم ، به همین نحو میره و می ره و آخرش فقط غم و غصه و دلخوری واسمون میمونه، و خاطره ای دور از عش و محبت و دوست داشتن

اگر اینجا رو میخوندی بهت میگفتم من زنگدی ورای تعهد و توقع رو میخوام، اکر مردشی که میدونم هستی و بودی که نشستی وسط دلم، بسم الله

خاطره ای از مادر یک آلبینیسم

مامان تعریف میکنن وقتی نوزاد بودم ی روز میرن حرم امام رضا و روبروی ضریح میشینن،همون نزدیکی هم گویا دوتا آخوند نشسته بودن گویا آخوند بچه هم بودن ( یعنی جوان) من خواب بودم و نمی دونم توی بغل مامان بودم یا مامان گذاشته بودم زمین که میشنوه  یکی از اون دو نفر مرد خدا به اون یکی میگه نگاه کن اون بچه رو ، قدرت خدا چشم نداره ، مامان میگه به قدری عصبانی شدم به قدری عصبانی شدم که نشستم تا تو بیدار شی و هی خدا خدا میکردم اونا نرن، تا بلاخره چشای آبیت رو باز کردی، برداشتمت و رفتم جلوی اون بنده خدا و نشونت دادم و با صدای بلند گفتم این چشم نداره؟ چشماتو باز کن نگاه کن چشششماشو ببین و ......
علت اشتباه اون بنده خدا هم حتما این بوده که پوست من سفید بوده و دقت نکرده که مژه ها و ابروهام هم بور بوده و یهو بنظرش اومده من صورتی دارم بدون چشم که لازم دیده قدرت خدا رو به دوست دیگش هم ثابت کنه و لذا من رو به اونم نشون داده :)))))))))))))))))) بدون توجه به اینکه دل مادر اون بچه ممکنه چقدر بشکنه
چرا اینقدر تفاوت آدم ها برامون عجیب و غریبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا به خودمون حق میدیم در مورد همه چیز اظهار نظر کنیم؟ اگر خود ما دچار اون تفاوت باشیم چه توقعی از دیگران داریم؟ اینکه با دهان باز و چشمهای گشاد شده درحالی که خدا رو شکر میکنن به ما نگاه کنن؟
حالا این وسط من فقط رنگ موهام ، ابروهام و مژعه هام با دیگران متفاوت بود و سفید پوست بودم وای به حال اون عزیزی که راه رفتنش کمی مشکل داره، وای به حال اون عزیزی که ..............

امان از زبان درازی این نسل

صبح: درحالی که دارم لباس می پوشم و فکر میکنم چی بزارم پسرک بپوشه میشنوم که خاله وسطی با کمی دلخوری میگه باشه باشه میگیرم، نگاه میکنم میبینم جلوی در دستشویی داره شلوار پسرک رو درمیاره که ایشون مشرف شن توی دستشویی برای قضای حاجت، میپرسم چی شده؟ خاله میگه ناخن هام رو میگه، خودم میرم داخل دستشویی برای تطهیر پسرکم :))) و بهش میگم به خاله چی میگی شما؟ با تحکم میگه خب ناخن هاش مثل بیل و گلنگ شده گفتم بگیره. خندم رو به زور جمع میکنم روی صورتم و میگم شما اجازه نداری به کسی بگی چه کار کنه یا نه اونم اینجوری بد. صداش رو مهربان میکنه و میفرمایند نه نه به خاله اینجوری نگفتم که فقط گفتم ناخن هاشو بگیره

من و پسرک کنار هم نشستیم و من دارم کلنجار میرم باهاش که کتاب تمرین خونش رو رنگ آمیزی کنه  و ایشون مثل همیشه بدون دقت و علاقه رنگ میکرد و هر چند ثانیه ی بار میگفت خب مامان شما هم کمک کن چرا همش اونایی که سختن میدی من رنگ کنم خب مامانی چرا رنگ نمیکی خودت مامانی کمک کن و.....سرآخر بهش گفتم درست رنگ کن پسر من، اینا رو  .... جان ( اسم مربیش در مهد) قراره ببینه ها!!! و ایشون یهو باز مدادش رو برمیداره و شروع میکنه به درست کردن رنگ آمیزی های قبلیش و میگه پس بزار خوب باشه بگه آفرین بهم

پسر کوچیکه الهی قربونش بشم یک انگلیسی زبان هست که داره بین چندتا فارسی زبان بزرگ میشه بس کلماتش مخلوط انگلیسی و فارسی شده بچم و من با لذت نگاهش میکنم و میگم الهی مادر به فدای تو پسرک خارجی من


بعدا نوشت : آقا اشتباه برداشت نشه من عاشق اینم بچم انگلیسی حرف بزنه ها نه، من لذت می برم از اینکه سلول های مغزی بچه زشد میکنه، یادگیری دو زبان یعنی رشد مغز، ضمن اینکه لذت می برم از اینکه بچه نیازی نداشته باشه خیلی سختی بکشه برای آموزش ی زبان دیگه ، بلکه زمانش رو بزاره چندتا زبان رو بعدا یاد بگیره علاوه بر دو زبان فقط اونم به زور نمره و دگنک مدرسه، من لذت می برم از عشق به آموختن در بچه به هر دو زبان