محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

از خودم خجالت کشیدم

ی مطلبی خوندم توی صفحه خانم  دکتر رویا تیموری توی اینستا گرام با این مضمون

مامان خوبم،بابای مهربونم! وقتی برای همه کارهای اشتباهم برام توضیح میدی، نصیحتم میکنی، مدام باهام حرف میزنی، میخوای من رو قانع کنی ، درحقیقت من رو مظطرب میکنی! من نمیفهمم که!من یک لحظه هیجان زده میشم و بازی میکنم اما تو مدام من رو نصیحت میکنی و توضیح میدی که کار من خیلی زشت بوده! من فقط دلم میخواد بازی کنم، خوشحال باشم!من دلم نمیخواد ناراحتت کنم، دلم نمیخواد بچه بدی باشم، من دلم نمیخواد ناامیدت کنم، و بدتر از همه من نصیحت ها و توضیحاتت رو درک نمیکنمم و احساس خنگ بودن میکنم.مامان بابای مهربونم، کمکم کن یاد بگیرم، بهم نگو چقدر کارام بده! بهم بگو چطور خوشحالت کنم، من آرزومه تو خشحال باشی


این رو که خوندم قلبم تیر کشید. بعد ی مطلب دیگه خوندم توی صفحه آقای دکتر بهزاد چاوشی


dr.behzad.chavooshi .: چند سال پیش گزارش عجیبی توسط اساتید دانشگاه UCL در غول ژورنالهای علمی دنیا یعنی مجله NUTURE به چاپ رسید؛ نتایج این پژوهش تمام معادلات رو به هم زد! اگه بخوام به زبون ساده بگم محققها اومدن طی چندین سال، بطور پیوسته تغییرات مغز بچه‌ها رو از سن خیلی پایین تا بزرگسالی‌شون با MRI بررسی کردن تا اینکه به یه نکته خیلی عجیبی برخوردن! اونها متوجه شدن کودکانی که در طول دوره کودکی والدین "پرحرفی" داشتن که مدام با اونها ارتباط کلامی داشتن، اون قسمت از مغزشون که مسیٔول گفتار هست در دوره نوجوانی رشد بیشتری از همسالان خودشون داشته و این رشد بیشتر، دقیقا عامل افزایش "هوش کلامی" اونها در ادامه زندگی بوده. در ضمن بچه‌هایی که در اوایل زندگی والدین "فعال به لحاظ فیزیکی و پرتحرکی" داشتن و دایٔم اونها رو به بازی و فعالیت وا می داشتن، در دوره نوجوانی "هوش غیرکلامی" بالاتری از مابقی رفقاشون داشتن. خیلی عجیبه اما واقعا محرکهای محیطی باعث شده بودن که مغز اونها در مقایسه با همسالانشون رشد بیشتری کنه و هوش کلامی و غیر کلامی اونها بدلیل تحریکهای محیطی افزایش پیدا کنه، دقیقا بر عکس اون چیزی که همیشه ادعا میشد، همیشه ادعا میشد که ضریب هوشی کاملا پدیده ژنتیکیه و‌ قرار نیست بعد تولد تغییری توش ایجاد بشه! شاید باورتون نشه اما یافته‌های این پژوهش نشون دادن محرکهای محیطی در طول زمان می تونه تا ۳۳ درصد ضریب هوشی یا همون IQ رو افزایش بده و فقر محرک محیطی می تونه تا این اندازه هوش رو کاهش بده. نکته عجیب تر اینکه اهمیت محیط در میزان هوش کلامی خیلی مهمتر از هوش غیرکلامی بود، یعنی اگر کودکی دارید که هوش کلامی بالایی نداره و ضعفهای اساسی در برقراری مهارتهای ارتباط اجتماعی داره، باید بدونید که تا ۴۰ درصد احتمال داره که با آموزش های درست IQ فرزندتون به طرز محسوسی افزایش پیدا کنه.

اینجا دیگه اگه توی شرکت نبودم و از همکارام خجالت نمیکشیدم یکی میزدم توی گوش خودم و چندتا فحش حسابی هم نثار خود نادونم میکردم
آخه این طفل های معصوم چه گناهی کردن من بیحوصله و تنبل شدم مامانشون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 
اما آیا فایده ای داره این مطالب؟ نخیر به قول مامان خانوم جانم ، یاسین توی گوش الاغ خوندنه، چند روز عذاب وجدان دارم و بعدش باز زندگی از نو، واقعا چیکار باید بکنممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

خدایا شکرت دختر ندارم هرچند عاشق دخترم :((((

نزنیدم، توضیح میدم

آقا من تا قبل ازدواج یکی دو روز قبل پ ر ی د شدنم و یکی دو روز بعد اون چنان دلدرهایی میگرفتم که  زمین و در و دیوار رو چنگک میزدم و ملک الموت رو کنار خودم حس میکردم و تا قبل دهه سی باید برای آروم شدن حالم آمپول میزدم بعد از شروع دهه سی این دردها بود ولی با خوردن روزی 3 تا ژلوفن و حداقل ی روز استراحت کامل درحالی که ی ملحفه دورم پیچیده بودم و زیر ی پتو مچاله شده بودم و دم به دقیقه ی لیوان آبجوش و مخلوط زنجبیل و نبات و زعفورن میخوردم میشد تحملش کرد-از همون روز اول هم تزریقاتی ها و بعضی از دکترها میگفتن ازداوج کنی درست یمشه، ازدواج کردم نشد که نشد و باز هم درد داشتم، گفتن بچه بیاد درست یمشه، اولی اومد ولی بعد از ی سال از تولدش که مجدد پ ر ی د شدن من شروع شد بازم درد داشتم، اما از بعد دومی نور علی نور شده، یکی دو ماهه که مجدد پ ر ید میشم و قبلش تب میکنم، سردردهای میگرنی منیگیرم و گلاب به روتون چنان حال تهوعی بهم دست میده که باید برم درمانگاه زیر سرم و آمپول و........، یعنی از اول ممن شانس نداشتم توی این مورد بماند زا نامنظم بودن و....... یعنی خوشحالم که دختر ندارم والا اگر قرار بود اونم اینا رو تجربه کنه خودم رو نمیبخشیدم

حالا ی عده ا زخانم ها توی این زمینه  بدون هیچ درد و دغدغه و خیلی مرتب و منظم هستن واقعا یعنی چییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سقط جنین، آری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیروز ی مطلبی برای همسر فرستادم از صفحه آقای   دکتر بهزاد چاوشی در اینستا گرام ( dr.behzad.chavooshi )که در زیر میزارم براتون

وای خدای من، مدتهای مدیدی هست که دایرکت من پر شده از پیامهای مبنی بر اینکه “دکتر چاوشی چرا من با هر پسری دوست میشم بلافاصله ازم رابطه جنسی می‌خواد؟” خب خداوکیلی هم راست میگن، من‌ نمیدونم ما مردها چه مونه؟!

گنجشگک از قفس پرید

تسلیت میگم به همه اونایی که با شنیدن صدای استاد شجریان دلشون حال و هواش عوض میشد، گرفتگی میرفت و لطافت بعد بارون میومد جاش

دیروز بعدظهر داشتیم یمرفتیم پیش بابا که توی مسیر طبق معمول برای اینکه حوصله پسر بزرگه خیلی سر نره بهش گفتیم شعر بخونه و اونم واسمون خوند که ای ایران ای مرز پرگهر، ای خاکت سرچشمه هنر و..... اتا رسید به سنگ کوهت در و گوهر است، خاک دشتت بهتر از زر است و بعدش رو یادش نبود از باباش کمک خواست و.... خلاصه بعد ایشون همسر خواس ی شعر بخونه که خب مرغ سحر رو شروع کرد، البته یکی از شعرهایی که ما معمولا میخونیم همین مرغ سحر بوده و هست ولی خب دیروز جاش بود که خونده بشه ( امروز دیدم همایون شجریان هم وقت دفن پدر بزرگوارش همین شعر رو خونده)

همسر میخوند و پسر بزرگه انتهای هر بیت رو تکرار میکرد با باباش

همسر میخوند که : ظلم ظالم ، جور صیاد/آشیانم داده بر باد  

من : توی حال هوای خودم و شنیدن آواز با صدای استاد شجریان در حافظم

پسربزرگه: میگم گنجشگک توی قفسه یعنی یا آزاد؟

باباش : چی؟

پسر بزرگه: میگم این گنجشگک که این جوری گفته توی قفسه یعنی؟

من: نه آزاد شده مامان جان



خاطرات آن روز سیاه

ساعت 3 و نیم یک روز تابستان بود، بعد از تقیبا یک ساعت که از محل کارم بیرون اومده بودم رسیده بودم ایستگاه نزدیک خونه، از اتوبوس پیدا شدم و مثل هر روز از مسیر همیشگی به طرف خونه راه افتادم، سر کوچه خلوتی که معمولا راه خونه نزدیک تر میشد رسیده بودم ولی تو دلم غوقا بود، کسی توی دلم چنگ میزد و میگفت برو زا کوچه پشتی دلیلش، هیچ نمیگفت، دیدم یک موتور کنار دیوار تکیه شده و دو نفر دارند با هم حرف میزندد، دلیلش این بود؟ چه دلیل بیخودی توی اون هوای گرم و خستگی، برخلاف دلم به زور پاهام رو هل دادم توی کوچه و ... دقیقا نزدیک اون دونفر که شدم مسیر کوچه بسته شد، یکیشون روی موتور نشسته بود و یکی دیگه با چاقو جولی من وایبساده بود میگفت هیس، صدات درنیاد، من هاج و واج، میگفت پول داری، طلا داری زود رد کن بیاد، ولی من اتفاقا اون روز نه پولی داشتم نه طلایی همراهم بود طبق معمول، باور نکرد و کیفم رو گشت، دستم رو گرفت و دنبال النگو و دستبند گشت و بعد خواست دستش رو ببره زیر مغنعم، گفتم گردنبند ندارم دستو دستش رو چپس زدم، با زور دستش رو برد دور گردنم و خواست مغنعم رو بزنه بالا، منم دستم رو گذاشتم روی مغنعه و گفتم ندارم، با چاقو چد باری زد روی دستم، دستم خونی شده بود ولی خب دستم رو برنداشتم، یارویی که روی موتر وبود اومد از پشت سر بهعم دست بزنه درواقع خواست دست بزنه به ب ا س ن م، خودم رو عقب کشیدم، تنگاه هم کردن و یارویی که پایین بود چاقو رو گزاشت روکنار صورتم و گفت حالا که چیزی همراهت نیست بی صدا سوار موتوی شو والا... من تصمیم رو گرفته بودم به هرقیمتی سوار نمیشدم ولی نمیدونم چرا صدای لعنتیم رفته بود ته چاه، هوا گرم بود و ملت هم چپنجچره هاشون رو بسته بودن و کولر روشن کرده بودن، اون دونفر داشتن با زور و تهدید سعی میکردن من رو سوار موتور کنن بین خودشون دونفر که خدا یاری کرد، دختر بچه یکی از همسایه ها اومده بود پشت پنجره و مادرش چو دیده بود دخترک پشت پنجره است پرسیده بود چپی شده و اونم گفته بود نمیدونم، مادرش اومده بود من رو دیده بود توی اون وضع و پنجره رو باز کرد که خانوم مشکلی یپش اومده آهای اونجا چه خبره و خب اون دو نفر سریع فرار کردن چون روزهای قبلش هم توی همون منطقه دزدی کرده بودن گویا و میترسیدن شلوغ شه، من افتان خیزان رفتم درخونه و زنگ زدم، اینم بگم ی آجر هم با تمانم قوام پرت رکدم طرف اون دونفر که خب فکر کنم فقط چند سانت اون طرف تر از پام افتاد زمین چون قوام هم گویا رفته بود ته چاه :)))))))))، تا صدای مامانم رو زا توی آیفون شنیدم یهو تمام صدام برگشت و با تمامن قوا جیغ زدم مامانننننننننننننننن، بنده خدا نمیدونم چجوری دو طبقه رو اومده بود پایین بدون چادر و من رو گرفته بود توی بغلش و میخواست بدونه چی شده و من، و من، وای هنوزم یادآوریش حالم رو همونقدر بد میکنه

خلاصه زنگ زدیم 110 و بماند که مامانم عصابنی به اون آقای پشت خزط گفت این چه امنیتی هست که درست رکدید روز روشن دختر مردم جرئت نداره بره توی خیابون و... که بعدش زنگ زدن و توبیخمون کردن و به من گفتن به مادرت بگو هواسش باشه چی میگه :))))))))))))) -بعد ی سال تقریبا یارو رو گرفتن و من بابا رفتیم آگاهی برای شناسایش، وقتی اوردنش بند بند من شروع رکد به لرزیدن، بابام میخواست بره بزنتش، یارو میومد سمت که من که بخدا اآبجی من نبودم و من میرفتم پشت سر افسر محترم آگاهی قایم یمشدم، اونم تهدید کرد یارو رو که مراقب خودت باش برو اون عقب و طرف خانومنیا و وسط حرف نپر و.... اونم هم مثل ی بچه حرف گوش کن رفت عقب و.. حالا منم ی جوجه دانشجوی رشته حقوق، به افسره میگم تهیدی و کتک ارزش قانونی نداره :))))))))))))))))) تحویل بابام داغدن گفتن ببرش این رو تا همین اندازه بسه شناسایی :))))))))))))))))) تا 3 سال بعدش تنهایی جایی نمیتونستم برم-ی نفر که اکثر مواقع  مامان بنده خدام بود باید من رو میبرد میرسوند، وقت برگشت میومد دنبالم - و هنوز که هنوزه بعد گذشت تقریبا 14 ، 5 سال وقتی توی خیابون راه میرم و صدای موتور میشنوم از پشت سر نمیدونم چجوری خودم رو میرسونم ی کناری و سعی میکنم نفسم بند نیاد، یعنی هنوز اون ترس لعنتی دست زا سرم برنداشته

چی شد یاد اون روز سیاه افتادم؟ دیدن فیلم آقای قاسم خانی و دخترشون 

چی شد اینا رو نوشتم؟ اینکه ملت محترم اینقدر سفسطه نکنید معنی پیام اعدام نکنید، این نیست که مجازات نکنید و #آزادش_کنید . معنیش این هست که مجازاتِ اعدام نکنید! ولی مجازاتِ دیگر از قبیل حبس، انجام دهید!

امیدوارم هیچکس تجربه نکنه این تجربه تلخ رو