محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

خواننده محترم: یاسمین بانو

عزیزم چجوری بهت خبر بدم؟ لطف میکنی شماره بدی عزیزم؟

عاشق اولین هاشم

دیروز عصر پسرکم برنامه استخر داشت با پدرجانش، قراربود خاله کوچیکه ببردش و توی مجتمع ورزشی تحویل باباش بدش ولی دلم نیومد گفتم خودم میبرمش، ی کم سختم بود چون هم بعدظهربعد از برگشت از محل کارم فرصت استراحت نداشتم هم بردن یک بچه و یک ساک و اونجا منتظر شدن تا باباجانش بیاد و همراهی با یک پسربچه مشتاق دویدن و تجربه کردن واسم سخت بود توی وضعیت فعلیم و هم بعدش باید می نشستم تا پدر و پسر از استخر بیان بیرون، ولی دوست داشتم هیجانات قبل و بعد استخر رفتنش رو ببینم پس خودم بردمش ، سخت بود ولی ارزش داشت، مجبور شدم تا باباش میاد کلی بغلش کنم و بالا پاینش کنم و باهاش بازی کنم ، صدالبته که پدرجان محترمشون هم فرموده بودن 6:30 تا 7 اونجا باشید تا من هم بیام ولی نشون به اون نشون که ساعت 8:20 دقیقه از دویدن ها و ورزش کردن های خودشون دل کندن و تشریف آوردن که با آقازاده مشرف شن استخر-خلاصه پسرکم تحویل پدرش شد  و منم محکم دندون هام رو به هم فشار دادم و لبخند ملیح زدم تا هم غر نزنم به همسرجان واسه دیر کردنش هم سفارش نکنم مراقب بچه باشه :))))))))))))))))))))) خلاصه پسرکم 8:30 رفته بود توی آب و ساعت 9:30 اومده بود بیرون، به باباش میگم حالا من چیزی نگفتم شما خودت چرا بیشتر از ی ساعت بچه رو توی آب نگه داتشی ؟ میفرمایند هنوز هم بیرون نمی اومده با هزار ترفند آوردمش بیرون. خلاصه تا چشم پسرکم بیرون به من افتاد فرمود من سوپ میخوام سوپ مامان من سوپ میخوام:))))))))))) الهی بیمرم بچم گرسنش شده بود و عقلش رسیده بود به سوپ، شیشه آب  عسلش رو دادم بهش و اونم مثل ی نوزاد که به مادرش میچسبه و با تمام قدرت مک میزنه شروع کردن به خوردن آب و عسلش و تا تموم نشد دست نکشید ازش

باباش میگفت این از کجا میدونه شیرجه چیه؟ میگم خوب شنیده از ما، میگه نه رفته لب استخر و حالت شیرجه زدن به خودش گرفته و دستاش رو آورده جلوی صورتش و میگه میخوام شیرجه بزنم، متحیر میگم حتما توی تلوزیون دیده دیگه چمیدونم من، گفت روی آب هم سعی میکرده با کمک من به شکم بخوابه و دست و پا بزنه و هی میگفته شنا میکنم، گفتم عصری هم به من میگفته من رفتم کلاس شنا :))))))))))))))))))))))

خلاصه حالا که پسرک ما عاشق استخر شده مسئولین استخر فرمودن که اینبار که آوردینش ولی هنوز بچه است و کوچیک دیگه نیارینش، باباش معتقده بگردم ی استخر دیگه واسش پیدا کنم ولی خب من دلم فقط به اینجا راضی بود واسه تمیزیش جاهای دیگه خیلی راضی نیستم، چه کنیم حالا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آیا روزی هست که نگران نباشیم؟

هفته دیگه وقت دکتر دارم و حتم به یقین آزمایش قند خون رو مینویسه واسم، متنفرم از این آزمایش علی الخصوص اون لیوان دوم و اون شیرینی وخحشتناک و......

حالا از چی نگرانم؟ از دیابت بارداری، از کدم بخشش؟ از اضافه زن جنین

چند روزه به شدت احساس خشکی دهان دارم و میترسم نکنه قند خونم رفته بالا، وقتی ی نفر توی دو سال شیردهی وزن بارداری قبلش کم نشه ( اینم از عجایب روزگار که قسمت من شد هر کی رو دیدم گفت سال دوم شیردهی وزنت کمتر از قبلتم ممکنه بشه ولی واسه من اتفاق نیافتاد :))))))))))) ) و حداقل6 ماه جلوتر از برنامش برای بار دوم باردار بشه بایدم هی بترسههههههههههههههههههههههههههههه- ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

یاابالفضل العباس

روز عاشورا هنگامی که حضرت عباس علیه السلام از ا سب بر روی زمین افتاد، امام حسین علیه السلام فرمودند«الان انکسر ظهری و قلت حیاتی؛ یعنی اکنون پشتم شکست و چاره ام کم شد این جمله بیانگر اهمیت حضرت عباس علیه السلام و نقش او در پشتیبانی از امام حسین علیه السلام است

امشب است آن شب که شادی بر در دربار عشق حلقه می‌کوبد که عقل آمد پی دیدار عشق
ساقیا لبریز کن امشب ز می پیمانه را تا به مستی پرده بردارم من از اسرار عشق
سینه زن‌ها، سینه چاکان، سینه سرخان را بگو دست افشانی کنید آمد سپه‌سالار عشق
تا که سازد پرچم خودکامگی را سرنگون زد قدم در ملک عالم میر و پرچمدار عشق
نقطه پرگار هستی گر حسین بن علی است آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق
تا دهد سرمشق جانبازی به جانبازی ما آمد آن جانبازی قطعه قطعه پیکار عشق
آن که با تیغ کجش شد قامت اسلام راست آمد از ره تا ببوسد سنگر ایثار عشق
تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه کرد جان شیرین را نثار مقدم دلدار عشق
بر سر پیمان نشست و با عدو پیمان نبست داد سر با سرفرازی تا که شد سردار عشق

دست داد و دست از فرزند زهرا بر نداشت کز مقام و مرتبت شد جعفر طیار عشق
چشم داد و چشم بر خوان ستمکاران ندوخت تا که شد سیراب از سرچشمه سرشار عشق
می‌شود مستور زیر ابر تا روز معاد ماه بیند روی ماهش تا که نگردد خار عشق
از علی باید چنین فرزند تا روز مصاف همچو گل پرپر شود تا که نگردد خار عشق
شیر حق را شرزه شیری داد حق، کز هیبتش روبهان را می‌کند در دهر تار و مار عشق
ای بنازم بر چنین آزاد مردی کز شرف گوی سبقت برده در ایثار با اقرار عشق
آفرین بر همت مردانه‌اش کز یک نگه چون علی وا می‌کند صدها گره از کار عشق
رحمت حق باد بر شیر تو ای ام البنین این چنین شیری نمودی هدیه بر دادار عشق

تا که او باب الحوائج هست دست حاجتی شاعر ژولیده را نبود بر اغیار عشق

التماس دعا

چی بگم؟

1- یک شاخه کرفس رو برداشته و میگه این ماااارررره و داره میخزه، بعد میره و میزنه به پای خاله کوچیکش و، میگه مار نیشت زد و ی صدایی مثل فیش از خودش درمیاره، خاله جانش میگه واییییییییی دردم گرفت باید برم دکتر ولی اول این مار رو بکشم و با مشت مثلا میزنه روی سر مار، یهو پسرک اخم میکنه و میگه نه چرا زدیش، میمیر کرد، خب  مار به نام خدا هست، میره خونش توی خاکا نزنش
من اول نفهمیدم چی میگه؟ بعد یهو با چشای گرد نگاه خواهر کردم و اونم با حالتی عجیب داشت پسرک رو که اخماش تو هم بود و مثلا مارش رو میخزوند که بره زیر صندلی و توی خونش نگاه میکرد


2- توی اتاق نشستم، صبحه و پسرکم از خواب بیدار شده و بدو بدو رفته توی سالن ببینه کی بیدار شده و داره تق و توق میکنه به قول خودش، میشنوم با خاله وسطی داره حرف میزنه و خاله میگه شعرمون رو بخونیم و بعد شروع میکنه به خوندن اول بیت یک شعر 

در فقر وووو و بعد پسرکه منه که  با لحن کودکانه میخونه

تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی

قارون کند گنا را(گدا را)

میام بیرون از اتاق و از خاله میپرسم این رو کی یادش دادین،؟ خاله کوچیکه میگه دیورز و روز قبلش چند باری ما باهم تکرارش کردیم 


نمی دونم باید خوشحال باشم از بزرگ شدنش و نشون دادن استعدادهاش، یا بترسم و نگران باشم

فعلا که فقط میپرم بغلش میکنم و میبوسمش و قربون صدقش میرم