محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

درباره داستن ها ما شدن

دوستان جان ی توضیحی بدم-همه آنچه که در داستان های ما شدن نوشتم براساس برداشت ها، انتظارات، توقعات، افکار و... همون زمان اتفاق موضوع بوده و درحال حاضر شکر خدا من و خانواده محترم همسر جان ، همه اونا رو پشت سر گذاشتیم و یک خانواده شدیم بدون پیش داوری و قضاوت درباره هم و هم رو دوست داریم-حداقل درباره من که اینجوریه و اصلا به چشم فامیل شوهر نگاهشون نمیکنم و خودم رو یکی از اونا میدونم، صد البته در هر خانواده ای ممکنه ی کم دلخوری بین اعضاء پیش بیاد ولی مهم عشق و علاقه ای هست که بینشون ساری و جاری هست که شکر خدا بین ما به زیبایی  و آرامی جاری جاری است رود محبت-البته که گاهی  ناراحت میشم ازشون اما بعد که آروم تر شدم میزارم پای عرف و عادت هایی که به من به عنوان عروس یاد داده باید ی ایرادی پیدا کنم اندر فامیل شوهر :))))))))))))))))

داستان های ما شدن-7-

دی ماه 93 بود و ما خونه خودمون بودیم و از اونجایی که فقط بعد عقد در حرم مطهر ی مهمونی شام کوچولو  گرفته بودیم برای فامیل های درجه یک من ( خب فامیل آقا داماد فرمودن نمیان) من خیلی دوست داشتم توی خونه خودم از فامیلم پذیرایی کنم-موضوع رو به مامان گفتم و ایشون موضوع رو منوط کردن به بعد اینکه وسایل لازم خونه رو تهیه کردیم  و اینجوری شد که زمستان 93 ما کسی رو دعوت نکردیم خونمون، البته اینم بگم پدرشوهر جان 3 ماه بعد عقد ما وقتی میخواستیم جابجا بشیم و خونه بگیریم نزدیک محل کار من، مبلغ 30 میلیون فرستادن برای برادرشوهر و گفته بودن به فلانی ( همسر جان) بگو بره خونه ببینه همین نزدیک شما و  رهن کنه، همسر که موضوع رو به من گفت و نظرم رو پرسید من چیزی نگفتم و خواستم بدونم نظر خودش چیه، ایشون مخالف بود با گرفتن پول بعد منم نظرم رو گفتم که منم موافق نیستم، چون نمیخوام فکر کنن ما برخلاف میلشون عمل کردیم و خودشون و نظراتشون برامون مهم نیستن ولی پولشون رو دوست داریم  اما بهش گفتم همسر جان بازم خودت باید تصمیم بگری من دخالتی در این تصمیم شما نمیکنم چه موافق باشی چه مخالف منم نظرت رو قبول میکنم ( البته بین خودمون بمونه دوستان جان، دوست نداشتم اول زندگی برم توی خونه ای که مال خودم نبود و حس میکردم توش ی مهمونم و فردا که خاندان همسر میومدن مشهد درواقع میومدن توی خونه باباشون و....) خلاصه همسر نظر مخالفش رو اعلام کرد به خانوادش . یکی دو هفته گذشت و ما تونستیم با مبلغ وام ازداوجی که به من دادن ( 5میلیون بود اون سال با توجه به میزان مهریه ما والا که 3 میلیون بود :((((((( ) و ی کم پس انداز خودم و همسر ی خونه توی منطقه نزدیک محل کارم رهن و اجاره کنیم ( اشتباه نکنم 7 میلیون یا 8 میلیون پول رهن دادیم با ماهی دویست یا سیصد اجاره) واسه همین ی کم سر خرید وسایل مشکل داشتیم و قصدمون این بود قسطی ی گاز بخریم و ی یخچال که واجب بود. خونه رو هم با موکت های خونه قبلی که همسر خودش خریده بود فرش کردیم و لپ تاب همسر رو هم با گرفتن ی گیرنده تبدیل کردیم به تلوزیون و راضی بودیم از زندگیمون-تقریبا ی ماه و نیم بعد از فرستادن پول توسط پدرشوهر جان گذشته بود   ( یعنی اواسط بهمن 93)  که ی روز همسر اومد خونه و با خنده گفت فلانی ( برادرش) گفته اگر پول رو نمیخوای من برگردونم به صاحبش چون هنوز دست منه-منم گفتم ای داد خب برگردونه دیگه، همسرجان هم گفت منم همین رو گفتم-چند روز بعدش جاری جان ( خدا رحمتش کنه، یواش یواش رابطه ما داشت خوب میشد و من حسابی بهشون علاقمند میشدم ) زتگ زدن به من و کلی دعوا که چرا پول رو نمیگیرید ، پدرشوهر وضعیت مالی خوبی داره و نیازمند این پول نیست و... عرض کردم بخدا من تصمیمی در این زمنیه نمیگیرم، همش رو خود همسر گرفت و من اصلا دخالتی نکردم ولی الان هم چشم نظر شما رو بهش منتقل میکنم ولی میدونم ایشون پول رو قبول نخواهد کرد-جاری از دستمون عصبانی شد و بعد هم گفت خودم درستش میکنم-خلاصه ی هفته ازاین ماجرا گذشت که ی روز همسر گفت برادرش پول رو برگردونده البته 20 تومنش رو و پدرشوهر گفته اگر فلانی ( همسر جان) میخواد 10 تومنش باشه برای خرید هایی که لازم داره و... من بازم نظری ندادم و همسر گفت اگر اجازه بدی اینم رد کنم-منم گفتم هرجور خودت صلاح میدونی ولی این دیگه به نظر من بی ادبی هستش، به هرحال پدرت داره بهت هدیه میده حالا با بداخلاقی ولی تو حق نداری اینقدر بی ارزشش کنی این محبت رو ،  انگار منتظری بیاد بهت التماس کنه ازش قبول کنی، من نمیدونم بین شما چی گذشته سر ازدواج با من و چی گفتن و تو چی شنیدی که اینقدر دلخوری از پدرت ولی خب بازم ی کم دیگه فکر کنن بعد نظرت رو بده به برادرت-خلاصه همسر با دل نخواهان پذیرفت و با کمکم اون مبلغ رفتیم بازار و کلی چیز خریدیم-*البته همه قسطی یعنی خودمون هم برابر یا شاید بیشتر از  اون مبلغ هزینه کردیم ولی خب از انصاف نگذریم اگر اون مبلغ نبود نمیتونستیم همه چی رو باهم بخریم چون به هرحال اینقدر نقدینگی نداشتیم و باید بیشتر صبر میکردیم و کم کم خرید میکردیم-از اسنئوا یخچال و فریزر و ماشین لباسشویی و گاز و جاروبرقی گرفتیم با فکر کنم دادن 5 تومن نقد و الباقی چک-ی دست چینی 12 نفره خریدیم و ی دست قاشق چنگال خیلی نانازی 24 نفره و پارچ و لیوان کریستال و ی دست قابلمه سرامیک 13 پارچه  با ی مبلغی نقد و الباقی چک-از نمایشگاه بهاره هم دوتا فرش 9 متری و ی دست مبل و میز ناهارخوری ترک و خیلی خیلی شیک خریدیم با نقد و چک( همسر خیلی موافق مبل نبود چون واقعا سنگینی بود برامون قیمتش 4 میلیون بود ولی دیده بود من خیلی میخوام موافقت کرده بود) و اینجوری یواش یواش لونه عشقمون شد خونه :))))))))))))) البته مامانم هم هی هر دفعه میومد خونمون ی چیز خریده بود و هدیه میاورد و تمومی نداشت هدیه هاش-از غذاساز بگیرید تا چرخ خیاطی و پلو پز و  پتو و تشک و خرت و پرت های آشپزخونه ......- این وسط تلوزیون خیلی مورد بی مهری قرار گرفت چون زا نظر من و همسر پول اضافه دادن بود ، نمیدونم توی برنامه مامانم بود یا نه که خبر رسید زن دایی جان مهربونم دارن پرس و جو میکنن چی نداریم ما و اون کسی که خبر آورده بود گفت منم بهشون گفتم تلوزیون، من اعتراض کردم چرا خب اینو گفتید، طرف هم خندید و گفت مگه دروغ گفتم، خلاصه تلوزیون هم شد هدیه دایی جانم

من و همسر هم دیگه بعد عید شروع کردیم به دعوت از فامیل و خانوادگی ی وعده شام میزبانشون میشدیم و حسابی کیف کردیم از مهمونی هامون


ادامه دارد

پسرک زبون دراز

من اینهمه مهربونی میکنم با تو بعد تو اینقدر بدجنسی مامان؟ ( ی اخم دلنشین و بغض کودکانه همراه با ی لحن مواخذه گرانه رو چاشنی این جمله کنید توی تخیلاتتون)

بله این جملات وقتی ادا میشه که من سرم درد میکنه و دراز کشیدم و ایشون و برادرشون صدهزار بار پریدن روی من و بعد ایشون مصرانه میخواسته براش ی بازی جدید دانلود کنم روی گوشی و هرچقدر میگفتم عزیز من اینترنت تموم شده و باید ی کم صبر کنی و اجازه بدی من ی کم حالم خوب بشه تا بتونم بلند شم برم با لپ تاب اینترنت بخرم بعد میشه باز یدانلود کرد و خب صبر ایشون تموم میشده زود به زود طبق فرمایش خودش و باز میومده و میپریده  روی من تا بیدارم کنه و منی که بلاخره دعواش کردم و ایشونم در جواب من اون جمله بالا رو فرمودن

زنان کپی برابر اصل هم

وقتی به دانسته هام یعنی آنچه که خوندم ، آنچه که خودم به صورت عینی دیدم، آنچه که شنیدم ، مراجعه  میکنم میبینم غیر از ی بخش شاید 25 تا 30 درصدی ( با ی دید خیلی خییلی باز)) مابقی زنان  عالم زندگیشون شبیه به هم هست در کل دنیا-یعنی مراقبت از اهل خانواده چه فرزند و همسر و چه پدر و مادر و خواهر و برادر و.... و این مراقبت هم مستلزم داشتن حس مسئولیت خیلی خیلی زیاد و صد البته خستگی بسی بسیار زیاد در آخر شب برای هر زن وباشد  چه از لحاظ روحی و روانی  و چه از لحاظ جسمی-  اما همیشه برام سئوال بود چرا بعضی به راحتی کنار میان  با این وضعیت و بعضی نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیدم ی عده از اینهمه فداکاری لذت می برن که فکر نکنم بیشتر از 15 درصد باشن، ی بخش بیشتری از سر ناچاری می پذیرن شرایط رو ، ی بخش اندکی سعی در جنگیدن میکنن و ی بخش دیگه ای که مورد نظر من هستن اونایی هستن که ناراحت هستن از شرایط و بدون حس لذت میگذرونن زندگی گرانباهاشون رو، و بلاخره متوجه شدم مشکل کجاست این دسته آخر احساس قربانی بودن دارن در زندگی، این حس هست که آزارشون میده و نمی زاره از زندگی شیرینشون لذت کافی و وافی رو  ببرن-مامان بزرگ خدابیامرزم ی ضرب المثل جالبی داشت برای این وضعیت - ای نسیم سحراگرد اگر به گردش نرسیدی واگرد-دیروز این ضرب المثل رو واسه یکی پیچیدم تا راحت تر کنار بیاد با زندگیش-البته منظورم این نبود هرچی هست رو بپذیره و منفعل عمل کنه نه اون ی انسانه و باید تلاش کنه برای تغییر زندگی خودش و اطرافیانش ولی خب بهش گفتم ی کمم خودت رو دوست داشته باش و اینقدر فکر نکن تو ی ببعی خوشگل هستی برای ذبح شدن و ی سنگدل نامرد نشسته روی گردنت و هیچ کاری هم از تو برنمیاد، تو مسئولی نزاری کسی انگشتش رو کچ کنه طرفت چه برسه به این که  پاش رو بزاره روی گردنت ولی از اون طرف  مسدول اینم هستی که خودتم پات رو نزاری روی گردن خودت، پس اول بیخیال اون طرف شو و ی کم برو سمت دوست داشتن خودت بعد برو سراغ پای اون و قلمش کن به شدیدترین نحوه ممکن اونم هر دو  پاش :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

کلمات قصار فرزند ارشد

فعلا این روزا رو با لذت بردن از ادای آوایی کلمات توسط پسر کوچیکه و ساخت و استفاده  از کنایه ها و ضرب المثل ها و .... توسط پسر بزرگه به شب می رسونم

1- پسر بزرگه: گوشی من دستشه و داره بازی میکنه که می فرمایند مامان بین اینجا عجب اوضاع خراب بندر خرابه

اوضاع چجوریه مامان؟

خراب بندر خرابه بعد زا تفحص معلوم شد منظور خراب اندر خراب هست

2- دوباره در حین بازی با گوشی من

پسر: مامان من اون مار رو زدم و خوردمش ولی خب خودمم غذای بقیه شدم چقدر همه گرسنشونه اینجا اصلا خیلی تخور، مخوره 

3- مامان بیا علایم راهنمایی و رانندگی یادت بدم و ... واقعا یادم داد آخه من فرق بین علامت توقف ممنوع و توقف مطلقا ممنوع رو نمیدونستم که ایشون فرمودن تو اونی که ی ضربدر داره می تونی نگه داری و بعدش زود بری ولی تو اون یکی که ی خط داره اصلا نباید وایسی حتی ی انچ ( ی اینچ یعنی خیلی کم در فرهنگ لغت پسر ک من) والا پلیس میاد و ماشینت رو می بره

کوچیکه هم گاهی یک کلمه رو تکرار میکنه و گاهی فراموشش میشه

صدای گوسفند و گریه و سگ و کبوتر رو درمیاره و برای بقیه حیوانات از صدای ب با فتحه استفاده میکنه-حیوانات رو میشناسه از روی عکس و میمون و اسب آبی رو میگه البته میمون رو میگه می و اسب آبی رو میگه آب و البته موش رو میگه مو و ببر رو ب( با فتحه)، ولی خرس و شیر و گورخر و عقاب و جغد و قورباغه و پروانه و پنگوئن و زرافه و خرگوش  رو به علاوه حیوانات اهلی تشخیص میده از برکت کتابهای فراوانی که برای بزرگه خریده شده- حسابی به کتب خوندن علاقه داره و روزی ی بار نصف کتابخونه رو میکشه بیرون و بنده خدا خاله وسطی