محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

شیرین زبونی های پسر بزرگه

جمعه همراه پسرا و همسر و مامان رفتیم کوه پارک-جاتون خالی خیلی خوش گذشت، هم هوا عالی بود و هم مسیر، با ماشین تا انتها رفتیم و بعد ی مسیر رو پیاده رفتیم و برگشتیم، پسرا هم حسابی لذت بردن، کوچیکه کلی نشست رو زمین و سنگ و شن برداشت و پرت کرد، بزرگه سعی کرد سنگ های بزرگتر رو پرت کنه و باباشون هم سنگ های خیل بزرگتر :) -وقت برگشت پسرکم پاش رو گذاشت روی یخ ها و سر خورد زمین-باباش با خنده گفت بلند شو خوردی زمین، ولی خب من چیزی نگفتم و نگاهش کردم و توی دلم هی گفت آخ الهی بمیرم چقدر دردش گرفت-پسرکم همونجا نشست و رو به من گفت به من خندیدی؟ گفتم نه مامانی، گفت پس چی گفتی؟ گفتم چیزی نگفتم ولی توی دلم بلند گفتم آخ اما ترسیدم بلند بگم بیشتر دردت بگیره، پسرکم گفت باید بلند میگفتی آخ، گفتم دردت بیشتر میشد مامان ولی ایشون فرمودن نه باید بلند میگفتی آخ-منم گفتم چشم، آخ الهی بمیرم مامانی خوردی زمین-بلند شد و گفت دیدی دردم نگرفت اینا ببین اصن دردم نگرفت و راهشو و گرفت و رفت

دیروز یعنی شنبه 13 دی اولین جلسه کلاس ریاضی آی مت  پسرک من بود به صورت غیر حضوری، راستش تا امروز جز یکی دو جلسه که امتحانی بردمش مهد و یا من بودم همراهش یا خالش اونم سال قبل توی  تابستان و ی بارم وایل زمستان قبل شیوع همه گیری کرونا دیگه اصلا مهد نرفته پسرکم، اون یکی دوبار هم چون هنوز سنش مناسب مهد نبود رضایت چندانی نداشت از بودن در اونجا-ولی الان میبینم روند اجتماعی شدنی رو که نیاز به دوست داره نه همبازی -واسه همین گفتم فعلا غیر حضوری ثبت نامش کنم تا بعد-اولین جلسه خوب بود اولش ی کم یواش حرف میزد و... ولی خب بعدش حسابی شیطون شده بود توی کلاس و جوابا روئ سریع میداد و میخواست بره به خالش بگه آب میخوام از مربیش اجازه گرفت و.....

کوچیکه هم که حسابی شیطون شده، وقتی سر ی وسیله با بزرگه می افتن توی چالش این کوچیکه است که معمولا برنده میشه ، چرا؟ چون جیغ میکشه و بزرگه مهربونم کوتاه میاد که داداشش جیغ نزنه، ای مادرش به فداش-البته که گاهی من دخالت میکنم و وسیله رو از هر دو میگیرم، یا اینکه اگر ببینم حق با یکیشونه اون یکی رو منعش میکنم از دعوا ، گاهیم بزرگه رو میفرستم ی اسباب بازی دیگه بیاره برای کوچیکه و بعد وسیله خودش رو برداره و بره

ای کاش.....

کاش بشه به این دختر کوچولو که سمعک لازم داره کمک کنیم همه با هم

عشق فرزند مست مستم کرده است

ساعت 9 شب شده بهش میگم مامانی من پوشک بچه رو عوض کنم و قطره هاش رو بدم و بخوابونمش بعد نوبت تو میشه اگر خوابت میاد و میخوای زودتر بخوابی برو توی اتاق پیش خاله ها و مامان جون برات قصه بگن و بخوابی والا برو پیش بابا ی کم با لبتاپ بازی کن تا من بخوابونمت، میگه باشه من میرم ی کم بازی میکنم بعد هم بلند میشه و شادمانه سمت اتاق میدوه و از دید من بیرون میره بعد باز صدای پاای کوچولوش رو میشنوم که داره بدو بدو میکنه و میاد توی سالن

مامانی دیره دیگه بدو بدو نکن روی سر همسایه بنده خدا

خب اومدم ی بوست بکنم ، بعد دستاش رو دراز میکنه سمت من که ایستادم و میگه بیا پایین بیا وقتی میشینم روی پاهام و تقریبا هم قد میشیم میگه بزار ی بوست بکنم بعد ی بوس پرصدا و آبدار میکنه و میگه آها یکی میزنم پشتش و میگم ای شیطون باز بوس خیس،  من که گفتم دوست ندارم، از ته دلش میزنه زیر خنده و بدو بدو میکنه سمت اتاق و میره  پیش باباش-منم مشغول کوچیکه میشم و تا وقتی میشورمش و پوشکش میکنم و قطره میدم بهش و وروجک میچسبه که شیر بخوره هزار بار میبوسمش و قربون صدقش میرم، بلاخره سنگین میشه و میزارمش توی گهواره و تابش میدم و خب آخیششششششششش میخوابه :)))))))))))))))

نگاه ساعت میکنم 9 و 40 دقیقه شده ، میرم سراغ بزرگه میبینم از پیش باباش رفته پیش خاله هاش و اونام هرچقدر واسش قصه دانلود کردن با گوشی و ایشون گوش کرده خوابش نبرده، تا من رو میبینه میگه مامان من بیام ؟ میفهمم منتظر بوده خودم بخوابونمش، میشینم و دستام رو باز میکنم و میگم بپر بغلم عشقم نفسم، میخنده و میگه یعنی من از دهنت میام بیرون؟ میگم تودل منی قلب منی دستش رو میزاه روی سینش و میگه این و میخنده، میگم تو چشم منی میدونستی، میگه آره از قدیم قدیما میدونستم یعنی با تو میبینم من؟ میگم نه عزیزم من با تو میبینم دنیا رو بعد بغلش میکنم و مبریم توی سالن و میزارمش رو پام که اگر کوچیکه هم بیدار شد ی وقت خودش رو نندازه از گهوارش-

میگه مامان برام قصه بگو، ی قصه که نشنیده باشم تا حالا-هی فکر میکنم و هی فکر میکنم ولی چیزی یادم نمیاد نگاه صورت منتظرش میکنم و براش میگم آها میخوام قصه رابین هور رو بگم برات و بعد شروع میکنم به گفتن و میرم تا تهش( البته کاملا پاستوریزه شده و مناسب برای سن 3 سال) وقتی تموم میشه میگم خوب بود قصه جدید میگه اوهوم -بعد دستش رو میزاره زیر سرش و میره توی فکر -ی کم صبر میکنم و بعد میپرسم به چی فکر میکنی مامان-میگه من رابین هود رو خیلی دوست دارم، میگم چرا ؟ مگه چیکار کرده؟ ی کم دیگه فکر میکنه و میگه خب چون اون پسر بداخلاقه که الکی شده پادشاه و با زور پولا رو از مردم گرفته ( منظورش پرنس جان هست :) ) رو دوست نداره  و ازش پولا رو میگیره و میده به مردم-تمام قد قربونش میشم و تکونش میدم و میدم تا میخوابه-بعد  جابجا شونمیکنم تا سرجای اصلی خودشون بخوابن-نگاه ساعت میکنم شده ساعت 10 و بیست دقیقه-میرم ی فکری بکنم برای شام بابای بچه ها و صداش میزنم بیاد شام، درحین شام خوردن براش تعریف میکنم که بزرگه دیگه داره تحلیل میکنه داستان ها رو برای خودش و بعد سفره باید جمع شه و خورده ریزهای توی سالن و... نگاه ساعت میکنم شده 11 و 10 ، آخ که دیگه دارم میمیرم از خواب ولی باید روی تبلت برای پسرکم ی بازی که قول دادم  بهش رو نصب کنم پس میرم توی گوگل پلی و میگردم و میگردم و.... بلاخره پیداش میکنم و نصب و.... خب ساعت شده نزدیک دوازده ، کوچیکه صدای گریش بلند میشه بدو بدو میرم و شیر میخواد و تا بخوابه و من بشه که فصد کنم بخوابم شده نزدیک یک وای خدا دارم از خوب میمیرم، بزرگه چرخیده و روش باز شده، روی اون رو میکشم، بابای بچه ها هنوز نیومده سرجاش، میرم میبینم توی سالن جلوی تلوزیون خوابش برده و خودش رو از سرما مچاله کرده صداش میزنم که بیاد سرجاش و هی میچرخه و میگه خب و بلند نمیشه در همین فاصله پرده سالن رو میکشم که وقتی چراغا خواموشه ی کم نور بیاد داخل که اگر کوچیکه گریه و کرد اومدیم توی سالن خیلی تاریک نباشه ی وقت با بچه پام بگیره به چیزی و بخورم زمین، لامپ آشپرخونه رو خاموش میکنم و بلاخره آقای همسر با نق نق بلند میشه و میره سرجاش، منم میرم ی کم شوفاژ رو زیاد میکنم و بعد میرم که شاید بخوابم ، ا میخوام غر بزنم با خودم ولی ی چیزی اون ته دلم نمیزاره آخه  ته دلم پر از عشقه :))))))))))

اینم یک شب معمولی از 9 به بعد توی خونه ما

قبل 9 هم برنامه شام بچه ها رو دارم و قبل ترش شستن ظرف ها و بازی با بچه ها و.....و.

قبل ترش هم تازه از شرکت برگشتم و فرصت نیست ناهار بخورم و چون هرکدوم ی جوری چسبیدن بهم و یکی شیر میخواد و اون یکی همراهی برای  بازی آدمخوارها روی لب تاپ :))))))))))))))))))

کی کتاب چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم نوشته خانوم رویا پیرزاد رو خونده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :))))))))))))))))) آخر شبا من فکر میکنم فیلم این کتاب رو اجرا کردم

 البته بنظرم بیشتر زنان و مادران این رمان رو در واقعیت امر نقش آفرینی میکنن 

کیا موافق نظر من هستن؟

آقا برای من اصلا قابل هضم نیست اینکه زنی بگه : من حقوقم رو توی خونه خرج نمیکنم، باهر ترفندی -چرا؟ چون وظیفه شوهرم هست که خرج خونه رو بده -وقتی صحبت از مهریه میشه کاملا موافق اون هستن و اون رو مایه بقای زندگی میدونن و مانع سوء استفاده از زن-وقتی دختری که اتفاقا کار هم میکنه و درآمدی داره ازدواج میکنه بلافاصله وئظیفه خودشون میدونن برن سراغش و راهنماییش کنن که تا میتونی حقوقت رو برای خودت نگه دار و حتی ی حساب مخفیانه داشته باش و........ اما وقتی صحبت از حقوق زنان میشه در زندگی داد سخن میدن و پیراهن میدرند که آی در حق ما داره ظلم میشه و ما حقوق برابر میخوایم

بله منم حقوق برابر میخواممممممممممممممممممممممم خیلی بیشتر از این قبیل زنان محترم-اما حق رو به این خانوم های محترم نمیدم چرا که به نظر من همین ها هستن که مانع رسیدن به قوانین بهتر میشیم-زنی حق داره حقوق برابر بخواد که وقتی پای حقوق دریافتی از قانونی که قبولش نداره میادوسط اون رو هم قبول نداشته باشه-قانون به مرد میگه به زن مهریه بده این دسته از بانوان محترم این تکه رو قبول دارن ولی قانون میگه درقبالش اون آقا حق داره به همسرش اجازه خروج از خوونه رو هم بده پس چرا اینجای قانون بهشون برمیخوره چرا که برمبنای همون قانون آقای خونه میتونه بگه از نظر من حق کار کردن نداری، و.....-قانون میگه مرد وظیفش هست نفقه و خرج زندگی همسرش  رو بده اما درکنارش میگه شمای زن وظیفت تمکین هست در هر شرایطی ، پس چرا صدات رو میبری بالا که مگه من برده ج+ن+س+ی هستم-قانون میگه مرد رئیس خونه است و حق طلاق داره، بچه ها هم بعد از طلاق از آن مرد هستن و.....  وقتی میتونی از مزایای یک قانون استفاده کنی که همه بخش های اون رو قبول داشته باشی اما ی عده از ما بانوان محترم اون بخشی که به نفعشون هست رو درست مثل مادر مادربزگشون قبول دارن ولی اون بخش دیگه رو نه و حسابی متجدد میشن در بخش دوم و مترقیانه داد سخت میدن که با مرد مساوی هستن و.....

پس لطفا برابری بخواید ولی در همه جوانب تا شاید قانون هم بلاخره کوتاه بیاد و حق ما رو پس بده :)))))))))))))))))))))))))))))))

البته اون آقایونی رو هم نمیفهمم که وقتی میان خونه انتظار دارن همسرشون به قول مادر مادرشون خونه رو دست گل کرده باشه؟ غذای باب میلشون رو پخته باشه، میز رو چیده باشه، سر وضع خودشم مثل ی شاهزاده خانوم باشه با صورتی مزین به لبخندی ملیح و آغوشی باز برای پذیرایی از همسر حتی اگر خانوم خونه کارمند بوده باشه و حالا آقای خونه چیکار کنه؟   ایشون زحمت بکشه بخوره و بره توی اتاق خواب و خانوم خونه هم بعد از انجام وظایف زناشویی در قبال عشق زندگیشون بره وایسه ظرف بشوره و ....... بعد هم انتظار داشته باشه همسرش هرچی حقوق میگره در طبق اخلاص بزاره و دودستی تحویل ایشون بده و در همه مخارج خونه مشارکت کنه و مهریه رو کی داده کی گرفته اصلا همسر باید مهریه رو ببخشه-خب برادر من ی کم از اون صندلی ریاستت بیا پایین و بفهم وقتی میتونی از همسرت انتظار مشارکت داشته باشی که جنابعالی هم بخشی از نیروی محرکه  در چرخوندن چرخ مسئولیت های زندگی باشی نه اینکه بچه داری و خونه داری صرفا وظیفه همسرت باشه و اخبار دیدن و خوشگذرونی  وظیفه تو و تازه طلبکارم باشی که داری خرج خونه رو میدی و زحمتا میکشی و واسه خاطر زن و بچه است که میری سرکار که اگر اونا نبودن حتما قرار بوده سماق بمکی-درضمن همون قانونی که شما رو رئیس زندگی عنوان کرده اعلام کرده وظیفه همسرت خونه اری و بچه داری نیست حتی همسرت میتونه برای شیردادن به بچه خودش ازت حقوق بگیره

پس بهتره همه قانون رو اجرا کنی نه فقط اون بخشی که به نفعته لطفا



انرژی مثبت بدید لطفا

توی محل کارم بین مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره که هر دو سهام دار شرکت هستند به شدت اختلافات شدت گرفته البته از قبل شیدید بود این اختلافات ولی الان به جایی رسیده که هر لحظه ممکنه موجودیت شرکت بره رو هوا-درحال حاظر شرکت فقط دوتا سهامدار اصلی داره که این دو عزیز هستن و نفر سوم حدود 6 سال پیش از اینا جدا شد-اینم بگم مدیرعامل دایی جان من هستن ، یعنی بنظرم هیچکس بیشتراز من سختش نیست هم داییت رو برحق بدونی هم مجبور شی دستورات ی رئیس دیگه رو که برخلاف نظرات اون هست اجرا کنی هم بعد اون چش تو چش داییت زندگی کنی


این وسط بحث مالی هم داره نگرانم به هرحال حقوق دریافتی من توی زندگی خرج میشه و حذفش یعنی به هم خوردن برنامه روتین زندگی و این حسابی برنامه ریزی میخوادبرای حلش

پس لطفا دعا کنید و انرژی مثبت بدید که مشکلات شرکت حل بشه بدون گرفتاری برای کارمندان شرکت