-
امان از زبان درازی این نسل
دوشنبه 13 دی 1400 13:57
صبح: درحالی که دارم لباس می پوشم و فکر میکنم چی بزارم پسرک بپوشه میشنوم که خاله وسطی با کمی دلخوری میگه باشه باشه میگیرم، نگاه میکنم میبینم جلوی در دستشویی داره شلوار پسرک رو درمیاره که ایشون مشرف شن توی دستشویی برای قضای حاجت، میپرسم چی شده؟ خاله میگه ناخن هام رو میگه، خودم میرم داخل دستشویی برای تطهیر پسرکم :))) و...
-
مرگ کودک
پنجشنبه 9 دی 1400 12:24
مرگ یک کودک 4 و نیم ساله بر اثر گازگرفتگی سگ در بیمارستان امام رضای بیرجند و البته جالب اینکه 3 ماه قبل هم یک دختر بچه 6 ساله هم دچار گاز گرفتگی سگ شده در همین منطقهدر بیرجند. فرماندار بیرجند هم درخواست کرده از شهرداری که زنده گیری کنه سگ های ولگرد رو حالا دوستانی که پیراهن میدرند برای حفظ جان سگ هایو لگرد و براشون...
-
دست خط
چهارشنبه 8 دی 1400 09:12
آقا این چالش دست خط چیهههههههههههههههههه خب؟ نمیگید یکی مثل من بدخط باشه، هی میایید و خط های خوبتون رو نشون من میدید؟ از این بگذریم هی آدم ته دلش قصش میشه چرا کسی اسمش رو نمیبره پس یک دوست خوش خط هم نزدیکم نیست تقلب کنم بدم ایشون بنویسه من پزش رو بدم خطاب نوشت یاسی جونم شانس آوردی منظوئرت زا تمشک من بودم نه تمشک بانوی...
-
زندگی سلام
شنبه 4 دی 1400 08:59
ی 3 دی دیگه ی تولد دیگه ی سال دیگه تولدم مبارک فرقی نمیکند که کجا متولد شده باشی مهم این است که آمده ای تا قصه ی ناسروده ای را بسرایی در ناکجا آباد این کویر بی نشان مهم این است که خودت باشی قصه ات را شبیه خودت شبیه زیباترین غزل جهان بنویس … و اما داستان تولد بازی امسال از 4 شنبه گویا مامان جانم به پسرک گفته جمعه تولد...
-
شب یلدای سال 1400
چهارشنبه 1 دی 1400 09:19
خب راستش از قبل برنامه خاصی نداشتم فقط دلم میخواست ی ژله هندونه ای برای پسرکم درست کنم که خب باخبر شدم بابا اومده مشهد و قصد داره قبل غروب برگرده. به همسر گفتم ما ببریمش بابا رو؟ گفت باشه بنابراین بعد از کار ی سر رفتیم استخر برای هماهنگی با مربی شنا برای پسرکم و بعد با بچه ها بابا رو بردیم گلمکان، وسط راه گفتم حالا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دی 1400 09:12
شعری از مولانای عاشق-تقدیم به همه و علی الخصوص همسر جان( حیف نمیخونه اینجا رو :)) شیطونه میگه آدرس بدم) چه نزدیک است جان تو به جانم که هر چیزی که اندیشی بدانم از این نزدیکتر دارم نشانی بیا نزدیک و بنگر در نشانم به درویشی بیا اندر میانه مکن شوخی مگو کاندر میانم میان خانهات هم چون ستونم ز بامت سرفرو چون ناودانم منم...
-
این روزها
یکشنبه 28 آذر 1400 08:35
چند روز پیش یعنی دقیقا 4 شنبه 24 دی ماه، صبح بود که طبق معمول کوچیکه بیدار شد و نق نق کرد منم نیمه خواب و نمیه بیدار هی گفتم جان مامان بیدار شدی؟ باشه بریم توی سالن اما هرچقدر به خودم فشار آوردم نتونستم چشام رو باز کنم. پسرکم بلند شد و افتان و خیزان رفت به سمت در اتاق و یهو گفت مامان، گفتم جان، گفت پاشی. من گفتمن...
-
لوزه سوم و داستان های ما
سهشنبه 23 آذر 1400 14:08
پسرکم رو یک شنبه بردم دکتر متخصص گوش و حلق و بینی تا ببینم در چه اوضاع و احوالی هستیم. چرا که تصمیم دارم اگر نظر چند پزشک متخصص گوش و حلق و بینی ، این باشه که عمل کنه، حتما عملش کنم چون مخالف اینم که بچه دو سال زجر بکشه که آیا در 6 سالگی خوب بشه یا نه و طی این دوسال هم اعتماد به نفسش از بین بره هم خواب درست نداشته...
-
زنی را می شناسم من
یکشنبه 21 آذر 1400 12:16
زنی را می شناسم من که عاشق است زنی را میشناسم من که باعشق، به امید عشق، روزمرگی هایش را می گذراند زنی را میشناسم من که با عشق ؛ دردهایش را تحمل میکند زنی را میشناسم من که باعشق، خاطرات عاشقانه اش را مرور میکند. هر روز، هرثانیه زنی را میشناسم من که هر لحظه در هر حالی ذهنش حرف مینزد و حرف میزند و اول هر جمله نام اوست...
-
بود به مار بد از یار بد
پنجشنبه 18 آذر 1400 11:38
گرت ملک جهان زیر نگین است به آخر جای تو زیر زمین است نماند کس به دنیا جاودانی به گورستان نگر گر میندانی جهان را چون رباطی با دو در دان کزین در چون درآیی بگذری زان تو غافل خفته وز هیچت خبر نه بخواهی مرد گر خواهی وگرنه کسی کش مرگ نزدیکی رسیدست چنین گویند کو رگ برکشیدست تو هم ای سست رگ بگشای دیده کز اول بودهای رگ...
-
این روزها
چهارشنبه 17 آذر 1400 13:53
آقا شما رو بخدا اینقدر کسی رو قضاوت نکنید باید کفشهای هرکسی رو پوشید بعد قضاوتش کرد البته میدونم گفتن این حرف آسونه و عمل کردنش سخترین کار دنیا میدونم خود من هر لحظه دارم دیگران رو قضاوت میکنم توی ذهنم و توی صحبت ها با دیگران ولی از وقتی بچه دار شدم گوش خودم رو گرفتم که اصلا کسی رو درباره بچه اش قضاوت نکنم و امیدوارم...
-
خستگی
دوشنبه 8 آذر 1400 11:09
نمی دونم چرا اینقدر توان جسمیم کم شده پسر کوچیکه 12 آذر تولدشه و از اونجایی که یکی از خواهران همسر همراه فرزندان دلبندش مشهد بودن تصمیم گرفتم جمعه قبل دعوتشون کنم خونمون همراه خاندان محترم اخوی همسر ی دور همی کوچیک داشته باشیبم همراه با ی کیک وی تولد بازی اندک البته به خودشون نگفته بودم که تصور نشه قصدم گرفتن هدیه...
-
برشی از یک کتاب
چهارشنبه 3 آذر 1400 14:26
سپس آهسته از جای بلند شد، دستهایش را روی شانه ام گذاشت و به چشم هایم خیره شد، گویی دارد با زنی بزرگ حرف می زند، پرسید: سندی، عشق برای تو هم خیلی ارزش دارد نه؟ ............ ............ ........... همه چیز را هم که نمی شود به بابا گفت سندی، مردها این مسائل را درک نمیکنند، مردها ارزش کلمات را نمی فهمند، مردها به مادیات...
-
این روزها
چهارشنبه 3 آذر 1400 10:47
این روزها بهترنم اینقدر موسیقی با صدای بلند توی گوشم، گوش کردم تا ذهنم فکر کردن رو بذاره کنار و دست بکشه از حرف زدن حرف زدن با خودش و گلایه و گلایه کردن از من اینقدر با خودم و اون دخترک سرتق اندرونمحرف زدم و حرف زدم و منتش رو کشیدم و هر حرف زشتی زد و هرچقدر جیغ و داد کرد به روی خودم نمیاوردم و محکم بغلش کردم و گفتم...
-
واقعا دلم میخواد سرمو بزنم به دیوار
دوشنبه 1 آذر 1400 12:21
به همسر میگم من مشکلی با مسئولیت های زندگی ندارم نه مسئولیت های بچه ها نه مسئولیت هزینه های زندگی و..... من مشکلم اینجاست که نبینی چطور میگذره روزگار مثلا در امور مالی نبینی من چجوری با میلغی که از شما میگیرم و حقوق خودم سر ماه رو به آخر ماه وصل میکنم با این هزینه های زندگی و هزینه های بچه ها و.... می فرمایند تو چرا...
-
من از بیگانگان ننالم که هرچه با من کرد آن آشنا کرد
پنجشنبه 27 آبان 1400 12:47
راستش همتون که پیام دادی خصوصی و غیر خصوصی درست میگید همئ تغییر فصل هم بحران میانسالی هم شاید هورمون ها شاید خستگی از کار بیرون و استرس هاش عدم روش درست تقسیم کار بین من و همسر و....... باعث و بانی این حس های ناخوشاید در من شده اما ی موردی هست بخدا من نه طلبکارم از همسرم نه از بچه هام نه منتی دارم سرشون برای من...
-
سهراب سپهری
چهارشنبه 26 آبان 1400 12:50
آسمان، آبیتر، آب آبیتر. من در ایوانم، رعنا سر حوض. رخت میشوید رعنا. برگها میریزد. مادرم صبحی میگفت: موسم دلگیری است. من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست. زن همسایه در پنجرهاش، تور میبافد، میخواند. من ودا میخوانم، گاهی نیز طرح میریزم سنگی، مرغی، ابری. آفتابی یکدست. سارها آمدهاند. تازه...
-
دردهای مشترک انسانها
چهارشنبه 26 آبان 1400 11:41
مدتی هست دارم خاطرات یاسی عزیز رو میخونم چقدر زیبا و روان می نیوسه البته این وسط چقدر نوشته هاش شبیه تکه پاره های زندگی من و شماست البته شما رو نمی دونم واقعا ولی زندگی من چرا عاشق شدنمان آورهای سر راه عاشقی کردن هایمان و این روزهای من چقدر شبیه آن روزهای اوست دل گرفته و غمگینم البته نه شباهت محض بحثم سر حس هاست حس...
-
جاماندگان از شعور و فرهنگ پرمدعا
دوشنبه 24 آبان 1400 09:54
امروز میخواستم ی متن پرشور و حرارت بزارم در باب حق و حقوق زنان که ی بی فرهنگ زد پروند و رفت از قضا یک عدد جنس مونث هم بود ( معلومه عصبانی هستم دیگه نه؟) قضیه از این قراره که صبح بعد از گذاشتن پسرکم توی مهد داشتم پیاده میومدم محل کارم که ی بیست دقیقه ای نهایتا فاصله داره- توی راه حسابی هم توی افکار خودم غوطه میخوردم و...
-
کتاب یک زن
پنجشنبه 20 آبان 1400 14:19
سال ها قبل کتابی دانلود کرده بودم به نام یک زن، رنج و رهایی نوشته سیبیلا آلرامو- نزدیک یک هفته است توی خونه و محل کار در صورتی که وقت میکردم این کتاب رو میخوندم و امروز 5شنبه که مدیرعامل تشریف نداشتن وقت بیشتری داشتم و تقریبا 25 صفحه آخر رو خوندم آخ حال دلم بد شد داستان مادری است که مجبور به ترک فرزند است برای داشتن...
-
قصه این روزها-از شیر گرفتن دومی
پنجشنبه 20 آبان 1400 12:38
آقا جان چقدر سخته این پرسهههههه زیبا پسری مثل ِ گل سرخ دلانگیز / نیکو اثری مثل عسل، از مزه سرشار یارب تو خود از کودک ما دفع خطر کن / یارب تو خود این عائله را خوب نگهدار پسر دومی ی کم شیطون تره از بزرگه که خب طبیعیه چون ی بچه معلمشه-سر از شیر گرفتنش هم خب سختی بیشتره چون وقت کمتر براش گذاشته شده ، چون کمتر براش...
-
سخت ترین کار در دنیای مادری
یکشنبه 16 آبان 1400 09:26
بله دیگه دارم کوپیکه رو از شیر میگیرم هرچقدر سر بزرگه اذیت نشدم و راحت بود سر این اذیت میشم بچم صبح ها گریه میکنه از خواب بیدار میشه-بعدظهر میرم خونه گریه میکنه فعلا روزش رو بدون شیر میگذرونه فقط شب وقت خواب و اگر نصف شب بیدار شه شیر میخوره دلم نیومد یهو کامل بگیرمش ضمن اینکه کلا با یهو از شیر گرفتن مخالفم اول قصدم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 آبان 1400 13:37
مهربانو ی لینک گذاشته بود و من هم از سر کنجکاوی رفتم سراغش این آدرس لینک https://atynegar.ir/questionnaire/personality-test-hh/ اینم نتیجه نمره شما در هر مقیاس به شرح زیر است: رون رنجوری: 19 برونگرایی:32 انعطاف پذیری:40 دلپذیر بودن: 29 مسولیت پذیری: 29 تفسیر آزمون روان رنجوری: ثبات هیجانی کلی یک فرد در درک جهان اطراف...
-
الهی بمیرم :))))
دوشنبه 26 مهر 1400 13:06
امروز ظهر خواهر وسطی که داشت میومد دنبال پسرک تا از مهد ببردش خونه باهاش قرار گذاشتم وسط راه ببینمشون و ی بسته ای رو از خواهر بگیرم . وقتی سر قرار رسیدم خواهر و پسرک منتظرم بودن و همونجوری که پسرک ورجه ورجه میکرد خواهر با چشم و ابرو بهم فهموند خیلی جیش داره گویا-ازش پرسیدم که اولش انکار کرد ولی بعد قبول کرد جیش داره...
-
چرا اینقدر زود زود بزرگ میشن وروجکا
شنبه 24 مهر 1400 14:07
یکی توی مغزم داد میزنه بلند شو صبح شده باید برای پسرک کیفش رو آماده کنی ( البته که دست خواهرجان درد نکنه همه رو آماده کرده بود) چشمام رو باز میکنم و اول از همه دنبال کوچیکه میگردم که ی کم اونطرف تراز من خودش رو لول کرده لای پتوی کوچیکش و هنوز خوابه بعد سرم رو برمگیردونم و میبینم بزرگه هم از زیر پتوش اومده بیرو.ن ولی...
-
خواندنش خالی از لطف نیست
چهارشنبه 21 مهر 1400 12:57
ببخشید اگر جایی خوندید این مطلب رو و تکراری هست ولی برای من جالب بود و ی تلنگر زندگی من . قبل ازشروع تمام شد.لحظه ای بیش,نبود.من 97 سال عمرکردم فقط ثانیه ای بود رهسپار خانهء سالمندان نشر این مقاله در اینترنت باعث برانگیخته شدن تفکر ِ بیشتر مخاطبین راجع به زندگی شده است. مقاله توسط یک خانم نویسنده بازنشسته نوشته شده که...
-
خوار شوهر خوب از نعمات بهشته
شنبه 17 مهر 1400 11:43
تقریبا زا اول هفته پیش خانواده همسر تشریف آوردن مشهد منزل برادر شوهر ( البته همه با هم نیومدن و روز اول مادرشوهرجان و خواهرشوهر بزرگه ) دو روز بعد خواهر شوهر وسطی و همسرش همراه براردشوهر بزرگه و خانومش و دختر کوچیکش و خاله و پسرخاله همسر و 4 شنبه هم خواهر شوهر کوچیکه و دختراش-این مدت هم چون همسر شب ها شیفت بود صبح من...
-
عجب صبری دارن :)
دوشنبه 12 مهر 1400 08:58
دیشب دوباره سر ی بحث قدیمی تو خونه بین من و خواهر کوچیکه باز شده بود خواهر کوچیکه معتقد به خوب بودن ازدواج در سنین 18تا 20 سالگی بود و میگفت هم فرصت دارن عاشقی کنن هم بچه هاشون رو زود بزرگ کنن و باز زمان زیادی داشته باشن برای با هم بودن و لذت بردن از زندگی. البته با این شرط که دو طرف عاشق هم باشن و هم فکر و به قولی هم...
-
ّرش هایی از زندگی
شنبه 10 مهر 1400 10:03
پسرک که میره مهد دوست داره گاهی پیاده بره یا پیاده برگرده، حس کردم دوست داره ی روزم من برم دنبالش،4شنبه آقای همسر نزدیک شرکت ما ماشین رو برده بود برای تعمیر، از شرکت ما هم تا مهد پسرک اگه با سرعت بری نزدیک 10-12 دقیقه راهه ( البته بعدش نفست بالا نمیاد :) ) من زنگ زدم به همسر ببینم رفته دنبال پسرک که گفت ی ربع دیگه کار...
-
پاییز فصل زیبایی ها
یکشنبه 4 مهر 1400 11:10
پاییز رو من بخاطر طبیعت زیبا و هوای دلچسبش خیلی دوست دارم بهار رنگ ها همیشه من رو می بره تا اعماق اعماق رویاهای رنگی رنگی- وقتی چشام رو ریز میکنم و فقط یکی دوتا درخت رنگی رو محور دیدم قرار میدم و باقی چیزها رو محو، وقتی سعی میکنم گوشم صداها رو نشنوه جز صدای خشش برگها رو توی نسیم میلایم و تضور کنم وسط وسط دل طبیعتی...