محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

خوار شوهر خوب از نعمات بهشته

تقریبا زا اول هفته پیش خانواده همسر تشریف آوردن مشهد منزل برادر شوهر ( البته همه با هم نیومدن و روز اول مادرشوهرجان و خواهرشوهر بزرگه ) دو روز بعد خواهر شوهر وسطی و همسرش همراه براردشوهر بزرگه و خانومش و دختر کوچیکش و  خاله و پسرخاله همسر و 4 شنبه هم خواهر شوهر کوچیکه و دختراش-این مدت هم چون همسر شب ها شیفت بود صبح من مرخصی میگرفتم و میرفتیم و بدظهر بعدناهار حدود ساعت 3و نیم و 4 که همسر میرفت سرکار من و بچه ها اسنپ میگرفتیم و برمیگشتیم و برای روضه های برادر شوهر نمی مودنیم-به هرکس هم گفت بمون بدون رودروایسی گفتم نمیتونم با دوتا بچه خسته میشم و دیگه نمیکشم-اینام وروجک ها از پله ها بدو بدو میرفتن بالا توی حیات و یا علی......

خلاصه یکی دوبار خواهرشوهر بزرگه هی به پسرکم گفت من میخوام بیام خونه شما (نمیفهمم چرا؟ آخه ما رو که هر روز میدیدن خونمون چه فرقی با اونجا داشت-من و همسر هم که تمام روز خونه نبودیم بگم میان ما هستیم بیشتر از ما مامانم رو مدیدین ( احتمالا دلشون تنگ مامانم بوده والا بخدا) پس چه فایده ی داشت اومدنشون برای شب موندن)-روز 5 شنبه زنگ زد به خودم که امروز روضه داری و شله زرد میزاری ( من چند سالی بود روز شهادت امام رضا ی روضه کوچیک زنونه داشتم و ی دیگ شله زرد) عرض کردم خیر به خاطر کرونا پارسال و امسال برگزار نشد این روضه-گفتن آها ما گفتیم از دفعه بعد بیایم خونه شما-گفتم اینجا همه تقریبا سرماخورده هستن اگر نمیترسید تشریف بیارید  ( باخنده) فرمودن آها و بعد خداحافظی-بقدری عصبانی شدم خب ابباجان شما که میدونید وضعیت ما رو-با مامان و خواهرا یک جا هستیم و من اصلا دوست ندارم اینهمه اختلاط دوتا خانواده رو-بهشون حق میدم بخوان بیان خونه پسرشون !!!! درواقع خونه ما-ولی اصلا خونه مشترک با مامانم نه-حالا همسر معتقده مامان سخت میگره و اصلا نیازی به اینهمه سخت گیری نیست ولی خب اخلاق مامان من اینه بچه ها توی خونه آزاد آزاد باشن ولی وقتی قراراه مهمون باید خونه باید از تمیزی برق بزنه-واسه همین ترجیح من اینه دعوتشون کنم خونمون که از قبل با برنامه کارها ردیف شده باشن .

خلاصه دیروز ( منظورم روز جمعه است)که اونطر بودیم به همسر گفتم برای یکشنبه شب یا دوشنبه شب دعوتشون کنیم بیان خونمون و ایشون ی کم نق و نوق کرد و.... شب خودم به خواهرشوهر وسطی گفتم تا کی هستین و یکشنبه یا دوشنبه شب تشریف بیارید خونه ما و... ایشون هم گفت نه نمیخواد سختته با دوتا بچه ما که داریم میبینم همش درگیر بچه ها هستی و.... حالا این بنده خدا همونی هست که موقع ازدواج ما کاملا مخالف بود و بعدش ی مدت کوتاه  مشکل داشتیم ، یادم نیست نوشتم یا نه؟! همون اوایل ازدواج ی بار با پدرشوهر و همسر رفتیم در خونشون و در رو باز نکردن جوری که پدرشوهرجان سپرد به من به مادرشوهر چیزی نگم در این باب.


اینا رو شنبه نوشتم

و اما بعد

هیچی دیگه خاندان همسر امروز دوشنبه دارن تشریف میرن شهر خودشون و قرار شد ساعت 2 و نیم همسر بچه ها رو برداره و بیاد دنبال من و بریم شاید خدا بخواد و برسیم باهاشون خداحافظی کنیم . 

نظرات 2 + ارسال نظر
دل آرام چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 08:00

فامیل شوهر ما این مدلین. چندبار هم علنی گفتن.

دل آرام دوشنبه 19 مهر 1400 ساعت 12:57

اینا نمیدونم چه مدلن، ولی خواهرشوهر من اعتقادش اینه که خونه ی هر کسی رفتیم هرچی خوردیم طرف مقابل هم باید ما رو دعوت کنه بهمون غذا بده بخوریم این به اون در بشه. و همه جا میگه من دوبار فلانی رو دعوت کردم اون یه بار. انگار مسابقات لیگ هست که رفت و برگشت داره. لذا اگه به ایشون بود نصف مدت رو می موندن اون ور نصف مدت رو میومدن خونه ی این داداش.

چی بگم والا
آخه خونه برادرشوهر راحت راحت هستن عین خونه خودشون ولی خونه ما مثل مهمون میشن با توجه به حضور مامان و خواهرام ی مهمون که فقط باید بشینه و ازش پذیرایی بشه :)))))))))) بخدا من فکر میکنم جای اونا خسته میشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.