محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

چرا اینقدر زود زود بزرگ میشن وروجکا

یکی توی مغزم داد میزنه بلند شو صبح شده باید برای پسرک کیفش رو آماده کنی ( البته که دست خواهرجان درد نکنه همه رو آماده کرده بود) چشمام رو باز میکنم و اول از همه دنبال کوچیکه میگردم که ی کم اونطرف تراز من خودش رو لول کرده لای پتوی کوچیکش و هنوز خوابه بعد سرم رو برمگیردونم و میبینم بزرگه هم از زیر پتوش اومده بیرو.ن ولی هنوز خوابه با خودم میگم بچم دیشب باز اذیت شد بینیش گرفته بود و هی بیدار میشد بابت نفسش-طبق معمول گوشیم نیست تا ببینم ساعت چنده،  نگاه میکنم میبینم همسر نیست لباسش هم روی جالباسی پشت در نیست پس حتما ساعت از 6 و نیم گذشته  . با خودم میگم باید بلند شی ولی یکی توی ذهنم داد میزنه هنوز خوابم میادددددددددددددددددددد تنم انگار از زیر ی 18 چرخ اومده بیرون، همین که شب خوابم ممتد نیست و هی وسطش بیدار میشم اذیت کننده است البته که بهش عادت کردم ولی خب خیلی دلم برای خوابیدن بدون دغدغه تنگ شده بدون اینکه به بچه شیر بدم یا نگران باشم سرش رو کجا گذاشته روی زمین قل نخورده باشه  روش پوشیده است یا بازه یا اینکه هواسم باشه بخور رو روشن کنم یا خاموش و....حتی برای چند ثانیه  پس باز چشام رو میزارم روی هم تا ی کم دیگه به دخترک اندرونم بهش اجازه میدم لذت ببره از خواب صبح پاییزی-گوشام صدای بوسیدن میشنوه و چشام رو که باز میکنم میبینم خاله کوچیکه اومده داره پسر بزرگه رو میبوسه و میگه بیدار شو عزیزم چون شنیدم 5 شنبه ناراحت شدی از اینکه رفتم و من رو ندیدی گفتم قبل رفتن بیدارت کنم-پسرک عم بیدار میشه و بلافاصله دکمه شیرین زبونیش فعال میشه ( نمیفهمم چطوری تا چشاش رو باز میکنه شروع میکنه به حرفزدن و گفتن وگفتن و... ) توی دلم قربون صدقش میرم که فدای صدات بشم من مامانی 

میچرخم به سمتشون و یادم نیست چیزی میگم یا نه

یهو پسرکم میپرسه مامان برام تبلت میخری یا آدم آهنی و منی که توضیح میدم من تبلت رو ترجیح میدم چون بعدا هم بدردت میخوره ولی آدم آهنی بزرگ میشی و دیگه دوسش نداری بازم هرجور خودت میگی عزیزم فکر کن و بعد بگو که میگه هرکدوم پولش رو دااری

ای جان مامان -میگم پولش زیاد مهم نیست تو کدوم رو میخوای

خلاصه فکر کنم هم باید تبلت بخرم هم آدم آهنی :)))))))))))))))))))))

آخه دوست ندارم چیزی توی دلش بمونه از بچگیش ( من خودم هنوز که هنوزه جامدادی میبینم یادم میاد ی برهه از زمان خیلی میخواستم یکی دوبار گفتم و قرار شد بابا بخره ولی..... منم برای اینکه توی اون سالهای جنگ و. فقر حاکم بر جامعه و نبود امکانات و..... اذیت نکنم خانواده رو دیگه نگفتم چیزی به مامان و بابا ولی هنوز بعد 30 و اندی سال وقتی جامدادی میبینم دلم میخواد بخرم برای خودم) خلاصه احتمالا تبلت بخرم فعلا چون دیگه لازمه و زیادی دوتا برادر دعواشون میشه سر گوشی من و کوچیکه رو یمفرستم سراغ خواهر وسطی و گوشیش ولی خب خواهرک هم فعلا گوشیش رو لازم داره برای ی کاری و..... و بعد برای عید شاید ی آدم آهنی خریدم برای پسرکم



پسر کوچیکه هم که یک ی هفته ای هست کلمه داداشی رو کامل ادا میکنه و شب و روز دنبال داداشی میگرده حتی نصف شب که یهو از خواب بیدار میشه با گریه میخواد که داداشی رو ببینه و هی میگه داداشی یفت ( صبحا که میره مهد پسر بزرگه تا برگرده مامان میگن همش دنبال داداشش میگرده و هی همین جمله داداش رفت رو تکرار میکنه ) کلا طفل معصومم کنار نبودن من باید با نبودن برادرشم کنار بیاد که فکر کنم براش خیلی سخته. دیشب قبل اومدن هر دوتا پسر توی گلمکان خوابیدن اول بزرگه بعد کوچیکه، توی مسیر هم هر دو خواب بودن وقتی رسیدیم مشهد خواستم پوشک کوچیکه رو عوض کنم و ی کم کرم بزنم به دست و پاهاش نیمه هوشیار شد و هی چشاش رو باز کرد و شیر خواست بعد آب و بعد یهو دنبال داداشش گشت منم هی گفتم خوبایده و اونم هی گریه و جیغ کهداداشیییییییییییییییی بلاخره خاله کوچیکش اومد و گفتن ببرش توی اتاق ببینه داداشش خوابه شاید فکر میکنه همون گلمکان مونده داداشش، رفتیم توی اتاق و دید بزرگه رو و بعد دیگه شیر خواست و خوابید


بعدا نوشت

دیروز ( جمعه) گلمکان بودیم پیش بابا دیدم نشسته روی تخت بابا و درحالی که انار دون کرده ای که بابا براش آماده کرده رو میخوره به بابام میگه من پولام رو مامان برام میازره توی بانک ( الهی بمیرم پسرکم فکر میکنه من واقعا پولاش رو برمیدارم و واسش پس انداز میکنم نمیدونه خرج میکنم همه رو) اون ببعی هم که میخوام بخرم برای اینه که بفروشمش پولام زیاد شه ( یعنی اینقدر میفهمه و  ذخیره میکنه جملات و حرفها رو توی اون مغز کوچولوش) از کجا این حرفا رو یاد گرفته؟ ی ماه پیش تقریبا من به بابا میگفتم من پولش بیاد دستم ی چندتا میش ( گوسفند ماده) میخرم شما زحمتش رو بکشید بره هاشم یکی درمیون برای شما و پسرا اینجوری ی پس اندازی میشه براشون  به امید خدا. حالا ـآقازاده شنیده و حسابی بررسیش کرده و نتیجش شده اون جملات بالا که فرمایش کردن برای بابا



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.