محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

زندگی سلام

ی 3 دی دیگه
ی تولد دیگه
ی سال دیگه
تولدم مبارک

فرقی نمیکند که کجا متولد شده باشی

مهم این است که آمده ای

تا قصه ی ناسروده ای را بسرایی

در ناکجا آباد این کویر بی نشان

مهم این است که خودت باشی

قصه ات را شبیه خودت

شبیه زیباترین غزل جهان بنویس …


و اما داستان تولد بازی امسال
از 4 شنبه گویا مامان جانم به پسرک گفته جمعه تولد مامانه، الهی بگردمش که چقدر سعی کرده این مدت به من چیزی نگه، آخه خیلی طولانی هست 3 روز برای یک بچه
فقط 4 شنبه شب هی دیدم به من میگه مامان من ی چیزی میدونم درباره جمعه ولی خب من هواسش رو پرت کردم که نخواد زیاد بهش فکر کنه
5 شنبه گویا به مامانم گفته زنگ بزنین به بابام تا بهش بگم جمعه تولد مامانه و گویا به همسر جان سفارش گل و کیک داده :))))))))))))))))
جمعه صبح که بیدار شدم دیدم پسرکم در تکاپو هست و هی بدو بدو میره پیش خالش و میاد پیش من و خوشحال و خندانه فهمیدم خواهر کوچیکه درگیر تهیه کیک شده . ساعت حدود یازده اومد گفت مامان من با خاله میخوام برم بیرون خرید. خواستم ی کم سربه سرش بزارم ، گفتم کجا؟ چی بخری؟ گفت هیچی هیچی میخوایم بریم راه بریم با خاله :)))))))))))))) بعد ازم پرسید مامان الان چند سالته؟ گفتم بعد گفت خب اگه تولد بشی چند ساله میشی؟ گفتم بعد بدو بدو رفت. 

عصری هم به من اجازه نمی داد برم توی اتاق عقبی :)))))))))))))))) منم که میفهمیدم نمیخواد من کیک رو ببینم وقتی  کاری داشتم اون اتاق بلند بلند میگفتم که بشنوه مثلا سر ناهار میگفتم من برم خاله رو صدا کنم یا شما میری پسرکم؟ بدو بدو میرفت و میگفت خودم میرم شما نرو و......
ساعت 6 شب بلاخره چراغ ها رو خاموش کرد و منم مثلا خواب بودم بعد شمع کیک رو روشن کردن و پسرکم Happy Birthday to you گویان اومد سراغ من :))))))))))))))))))))))))))))))
میدونید چه شمعی خریده بود برای کیکم؟ LOVE اونم به انتخاب خودش طبق گفته خاله کوچیکه ( پسرکم باسواد شده در انگلیسی)

خلاصه دیگه من و پسرا 3تایی شمع ها رو فوت کردیم و حمله کردیم به کیک خوشمزه خاله
خلاصه دیروز در بین دستهای نرم و مهربان پسرا دوباره متولد شدم
البته همسر نبود ( شیفت بود) حالا امروز بره با پسرک گل بخرن و شیرینی و دوتا روسری که خریدم رو کادو کنن پسرکم باز تولد بازی کنه :)))))))))))))))))))))))

بعدا نوشت
چون 3 دی ( جمعخ) همسر جان شیفت بود، شنبه هم مراسم تولد داشتیم
البته خودم به همسر سپردم با پسرک برن گل بخرن تا هم ذوق کنه هم یاد بگیره ولی خب اونا رفته بودن کیک خریده بودن، روسری هایی رو که خودم یواشکی خریده بودم و داده بودم همسر با هم کادو کرده بودن و وقتی رفتم خونه بعد اینکه رفتم اتاق تند تند میز تولد چیده بودن و پسرکم با فشفشفه اومد دم در اتاق و جیغ و داد کنان تولد مبارک گفت و...... . ممنون از آقای همسر بابت همراهیش با بچه
البته که وقتی تشکر کردم زاش بخاطر پسرک دلخور گفت مگه بخاطر بچه بود فق؟

نظرات 2 + ارسال نظر
یاسی‌ترین شنبه 4 دی 1400 ساعت 21:02 http://yasitarin.blog.ir

تولدت مبارک عزیزم
چقدر با وجود بچه‌ها تولدا قشنگ‌تر میشه

ممنون دوست جونم
آره امسال کولاک کرد پسرک من

دل آرام شنبه 4 دی 1400 ساعت 10:44

ای جانم
تولدت مبارک

ممنونننننننننننننننننننننننننننننن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.