محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

شب یلدای سال 1400

خب راستش از قبل برنامه خاصی نداشتم فقط دلم میخواست ی ژله هندونه ای برای پسرکم درست کنم که خب باخبر شدم بابا اومده مشهد و قصد داره قبل غروب برگرده. به همسر گفتم ما ببریمش بابا رو؟ گفت باشه
بنابراین بعد از کار ی سر رفتیم استخر برای هماهنگی با مربی شنا برای پسرکم و بعد با بچه ها بابا رو بردیم گلمکان، وسط راه گفتم حالا اومدیم اینطرف زنگ بزنم ی سر بریم خونه  مادرجان اینا که همسر هم موافق بود و بنابراین بعد از گلمکان رفتیم سمت چناران و بعد گشتن برای خرید شیرینی بلاخره ی بسته شکلات خریدیم و دادم دست پسرک که بده به عمه و رفتیم دیدن و احوالپرسی مادرجان
 یکی دوساعتی اونجا بودیم و بعد برگشتیم خونه ی شب یلدا هم با مامان و دخترا و خاله کوچیکه گرفتیم و تمام
ولی دلم ی جشن شاد میخواد برای شب یلدا. کاش سال دیگه بتونیم یا سال بعدش و یا سال بعدش. ی جشن بزرگ با اکثریت فامیل ها و پر از شادی و نور و موسقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.