این روزها بهترنم
اینقدر موسیقی با صدای بلند توی گوشم، گوش کردم تا ذهنم فکر کردن رو بذاره کنار و دست بکشه از حرف زدن حرف زدن با خودش و گلایه و گلایه کردن از من
اینقدر با خودم و اون دخترک سرتق اندرونمحرف زدم و حرف زدم و منتش رو کشیدم و هر حرف زشتی زد و هرچقدر جیغ و داد کرد به روی خودم نمیاوردم و محکم بغلش کردم و گفتم دوستش دارم و بهش قول دادم در اولین فرصت ( یعنی شاید حداقل 3 سال دیگه) همون منی بشم که اون دوست داره حداقل تا 60 یا 70 درصد موارد و خلاصه کلی گل و بلبل بهشون شنون دادم
3 یا 4 بار با همسر صحبت کردم و
و......
که اوضاعم بهتر شد
واقعا توی اون دو هفته زندگی نمی کردم یعنی الان یادم ینست چجوری گذشت
البته که طی همون مدت پسرکم رو از شیر گرفتم و دیگه الان مستقل از من زندگی میکنه-به اون طفل نازنینم هم حتما خیلی سخت گذشته اون دو هفته لعنتی