-
دردت به جونم
سهشنبه 18 آذر 1399 15:04
پسر بزرگه ی چند روزی هست یعنی دقیقا از 3 شنبه قبل روی پوست شکمش و پاهاش و پشتش ی لکه های قرمزی زد که کوچیک بودن و اولش ترسیدم سرخکی چیزی باشه اما چون کم بودن و تا عصری نه تعدادش و نه کوچیک و بزرگیش تغییر نکرد و بچه هم هیچ علامت بیماری و تبی نشون نداد خیلی جدی نگرفتم و گفتم توی این عالم کرونا بچه رو کجا بردارم ببرم...
-
پسرک قصه گو
شنبه 15 آذر 1399 12:28
دیشب میخواستم بخوابونمش میگفت خودم میخوابم و منظورش این بود کنار من دارز بکش بعد فرمود واسم قصه بگو-منم گفتم امشب شما قصه بگو من خیلی خسته ام-گفت بلد نیست و بلاخره راضی شد و شروع کرد به قصه گفتن این اولین قصه بلندی هست که گفته یکی بود یکی نبود-اون قدیم قدیما چندتا دایناسور بودن میخواستن ی آدم آهنی بخرن-رفتن آقای مغازه...
-
آغشته به “تو” میشود روحم ، نفسم ، بند بند وجودم وقتی در حصار دستانت بوسه باران میشوم نازنین پسرک کوچولوی من
چهارشنبه 12 آذر 1399 15:19
و امروز یک ساله شدی عشق مامان و همونطور که برای برادرت گفتم بعد این تکرار مکررات خواهد بود پسرکم - امروز، نه یک سال قبل یادت هست تا ساعد 2 شب با هم بودیم و بعد تو شروع کردی به تقلا برای جدا شدن-برای مستقل شدن و چه قهرمانانه بلاخره ساعت 6 صبح جداشدی عزیزکم-آخ وقتی خانوم دکتر بلافاصله بعد دنیا اومدنت پرتت کرد روی سینم و...
-
بماند به یادگار برای این روزهای ابری 99
چهارشنبه 5 آذر 1399 23:01
آسمانم ابری است باز خورشید ز نگاهم رخت بربسته باز دل دیوانه ام می درد زنجیر انتظار را و صدایم اما به زبان سکوت برکه ها فریادت می زند تا بخروشد دل دریایی واژه ها آخر تو بگو ای عشق من چگونه نتوان گفت که بی تو من تنهایم؟! که بی تو دستانم خالی است از مهر عاشقانه ات ثانیه ها! بگذرید از این من دیوانه بگذرید تا بگذرد این...
-
سلام به همه
یکشنبه 2 آذر 1399 11:48
خب نمیدونم اینی که من گرفتم کرونا بود یا نه ولی خب دکتر بعد شنیدن گزارش حالم و ازمایش خون گفت صددرصد کرونا است اما گفت برای اطمینان صددرصد باید برم اون آزمایش ته حلق و بینی رو انجام بدم که خب از اونجایی که شنیده بودم درد داره ترسیدم و نرفتم اما از هفته پیش دیگه نرفتم شرکت برای رعایت حال همکاران محترم شنیده چند روز پیش...
-
دوستتون دارم
دوشنبه 26 آبان 1399 14:34
با خودم فکر کردم اگه منم تبدیل بشم به یکی از اون رقم هایی که هر 24 ساعت اعلام میکنن اونوقت..... اونوقت هنوز خیلی چیزها رو نگفتم به دیگران به مامانم به اندازه کافی نگفتم دوستش دارم نگفتم کل زندگیم رو مدیون زحمت ها و صبوری ها و گذشت ها و مهربونی های اونم به خواهرام به اندازه کافی نگفتم ممنونم ازشون بابت اینکه همیشه زحمت...
-
خدایا به فریاد برس
یکشنبه 25 آبان 1399 14:38
هیچی دیگه نمیدونم امروز توی شرکت چون لباس کم پوشیده بودم و جای من سرده احساس لرز دارم مثل دفعات قبل یا اینکه نه دیگه غول کرونا اومده سراغم یکی از همکاران که توی اتاق ما هستن تقریبا دو هفته پیش کرونا مثبت شدن و خب دیگه ریاضیات میگه 2 در 2 الهی که بشه 10 و من فقط سرماخورده باشم بخدا نگران بچه هام هستم و مامانم مابقی...
-
مسئولیت
شنبه 24 آبان 1399 12:34
وقتی به ی نفر میگی دوستت دارم، باید خیلی مراقب باشی، آخه مسئول تمام عواقبش هستی اگر......... پسرکم دیشب بدخوابی میکرد هی خودش رو اینطرف و اونطرف می انداخت، زدمش زیر بغل و بردمش دستشویی، همینجوری که تو بغلم بود فرمود من که جیش و پی پی ندارم، حالا وقتی از دستشویی برگشتیم گذاشتمش روی پام که خوابش نپره و اذیت نشه بچه-بعد...
-
شگفت زده ام میکنند هر روز بیشتر زا یدروز
سهشنبه 20 آبان 1399 14:06
دیشب دست بچه ها رو گرفتم و بردمشون ی پیاده روی 20 دقیقه ای اطراف خونه-بینواها اذیت میشن بس تو خونه هستن-یعنی اوضاع جوری شده که پسر بزرگه دوست نداره از خونه بره بیرون اصلا و هربار باید زورکی و باهزاردلیل و خواهش و... بیاد بیرون-دیشب هم خاله جانم بود و کمک کرد هر دوتا رو ببریم بیرون البته برخلاف بزرگه، پسر کوچیکه خیلی...
-
اینم دلیل
یکشنبه 18 آبان 1399 14:25
همیشه دنبال این بودم چرا در اوج عصبانیت و دلخوری از همسر، قهر و... دنبال این بودم ی چیزی پیدا کنم به بهانه اون بهش زنگ بزنم یا پیام بدم یا صحبت کنم باهاش هرچند موضوع اختلافی باشه یا گاهی خیلی کم اهمیت و.... . همیشه باخودم فکر میکردم خوب شاید از اینکه قهر طولانی مدت پیش بیاد و دلخوری کش دار بشه نگرانم و میخوام ببرم این...
-
سئوالات بی پایان
دوشنبه 12 آبان 1399 14:59
نصف شب بیدار شدم و دیدم پسر بزرگه گرمش شده و هی اینطرف و اونطرف قل میخوره، رفتم ی لباس دیگه آوردم تا لباسش رو عوض کنم، بعد هم زدم زیر بغلم و بردم گلاب به روتون دستشویی، خلاصه دوباره که برگشتیم برای خواب یغلش کردم و کنارش دراز کشیدم، یهو وسط خواب و بیداری و دلنگرانی منم از بیدار شدن کوچیکه برگشته میگه پسر بزرگه: مامان...
-
همچنان باید بود بی دختر :)
شنبه 10 آبان 1399 14:16
آره دوستان جان، خدا رو شکر خبری از سومی نیست، خیالات همه مان راحت
-
از مهربونی های خدا
پنجشنبه 8 آبان 1399 11:14
از مهربونی های خدا اینه که سیستم اسکلت بدن بچه انسان رو به نحوی قرار داده که ضربات هرچند مهلک چندان آسیبی بهشون نرسونه آقا این پسرک من با تشویق های مکرر باباجانش میره روی میز کامپیوترمون که تقریبا بلندتر از میزهای معموای هم هست و از اون بالا با ی خیز خیلی بلند میپره که من همیشه میترسم سرش بخوره به دیوار روبرویی اتاق و...
-
از خودم خجالت کشیدم
چهارشنبه 30 مهر 1399 11:48
ی مطلبی خوندم توی صفحه خانم دکتر رویا تیموری توی اینستا گرام با این مضمون مامان خوبم،بابای مهربونم! وقتی برای همه کارهای اشتباهم برام توضیح میدی، نصیحتم میکنی، مدام باهام حرف میزنی، میخوای من رو قانع کنی ، درحقیقت من رو مظطرب میکنی! من نمیفهمم که!من یک لحظه هیجان زده میشم و بازی میکنم اما تو مدام من رو نصیحت میکنی و...
-
خدایا شکرت دختر ندارم هرچند عاشق دخترم :((((
دوشنبه 28 مهر 1399 14:05
نزنیدم، توضیح میدم آقا من تا قبل ازدواج یکی دو روز قبل پ ر ی د شدنم و یکی دو روز بعد اون چنان دلدرهایی میگرفتم که زمین و در و دیوار رو چنگک میزدم و ملک الموت رو کنار خودم حس میکردم و تا قبل دهه سی باید برای آروم شدن حالم آمپول میزدم بعد از شروع دهه سی این دردها بود ولی با خوردن روزی 3 تا ژلوفن و حداقل ی روز استراحت...
-
سقط جنین، آری یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه 24 مهر 1399 15:18
دیروز ی مطلبی برای همسر فرستادم از صفحه آقای دکتر بهزاد چاوشی در اینستا گرام ( dr.behzad.chavooshi )که در زیر میزارم براتون وای خدای من، مدتهای مدیدی هست که دایرکت من پر شده از پیامهای مبنی بر اینکه “دکتر چاوشی چرا من با هر پسری دوست میشم بلافاصله ازم رابطه جنسی میخواد؟” خب خداوکیلی هم راست میگن، من نمیدونم ما مردها...
-
گنجشگک از قفس پرید
شنبه 19 مهر 1399 14:55
تسلیت میگم به همه اونایی که با شنیدن صدای استاد شجریان دلشون حال و هواش عوض میشد، گرفتگی میرفت و لطافت بعد بارون میومد جاش دیروز بعدظهر داشتیم یمرفتیم پیش بابا که توی مسیر طبق معمول برای اینکه حوصله پسر بزرگه خیلی سر نره بهش گفتیم شعر بخونه و اونم واسمون خوند که ای ایران ای مرز پرگهر، ای خاکت سرچشمه هنر و..... اتا...
-
خاطرات آن روز سیاه
دوشنبه 14 مهر 1399 12:25
ساعت 3 و نیم یک روز تابستان بود، بعد از تقیبا یک ساعت که از محل کارم بیرون اومده بودم رسیده بودم ایستگاه نزدیک خونه، از اتوبوس پیدا شدم و مثل هر روز از مسیر همیشگی به طرف خونه راه افتادم، سر کوچه خلوتی که معمولا راه خونه نزدیک تر میشد رسیده بودم ولی تو دلم غوقا بود، کسی توی دلم چنگ میزد و میگفت برو زا کوچه پشتی دلیلش،...
-
پشتیبان گیری
یکشنبه 13 مهر 1399 14:26
سلام کسی میدونه من چجوری باید از مطالبم توی این وبلاگ پشتیبان بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و صد البته مطالبم در بلاگ فا؟ و اینکه چجوری مطالب این دو صفحه رو یکی کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کمککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک کنید لطفااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
خدا مامان ها رو حفظ کنه
شنبه 12 مهر 1399 11:48
راستش من هم مثل اکثر آدم ها فکر میکنم بهترین مامان دنیا رو دارم که مثل و مانندش وجود نداره و چقدر این مامان رو من اذیت کردم بیشتر از موهای سرم-و چقدر این مامان به من اعتماد داشته بیشتر از چشم هاش ، خیلی جاها حتی که من خودم میدونستم چه کردم و صد البته نگفتم واقعیت رو به مامانم و الان که مادر شدم فکر میکنم خودش میدونسته...
-
دست در دست، رودروی امواج، 6 ساله شدیم عزیزترینم
یکشنبه 6 مهر 1399 14:06
چه شد در من نمی دانم فقط دیدم پریشانم فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم … به همین سرعت 6 ساله شدیم-به عقب که نگاه کنم اصلا حس پشیمونی ندارم از اینکه 30 سال اندی منتظر موند م تا عشق بیاد و خونه کنه توی دلم- تا اینکه برات بخونم ازین عشق حذر کن ! لحظه ای چند بر این آب نظر کن/ آب ، آئینة عشق گذران است/ تو که امروز...
-
بماند که یادم باشد
چهارشنبه 2 مهر 1399 14:39
تلخ تلم- کاش..... حوصله نوشتم نیست دعا کنید
-
آموزش خداشناسی
دوشنبه 31 شهریور 1399 11:07
-
تغییر مواضع در کسری از ثانیه :)))
دوشنبه 24 شهریور 1399 12:17
-
عاشقشونممممممممممممممممممممم
پنجشنبه 20 شهریور 1399 13:19
-
این روزها-شهریور 99-
یکشنبه 16 شهریور 1399 13:04
-
اعجوبه کوچولوی من
یکشنبه 12 مرداد 1399 13:56
-
دومی و نگرانی ها و دلواپسی ها 2
دوشنبه 30 تیر 1399 11:52
-
دومی، نگرانی ها و دلواپسی ها
چهارشنبه 25 تیر 1399 13:21
-
به تو ای دوست سلام
چهارشنبه 18 تیر 1399 12:23