محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

امان از زبان درازی این نسل

صبح: درحالی که دارم لباس می پوشم و فکر میکنم چی بزارم پسرک بپوشه میشنوم که خاله وسطی با کمی دلخوری میگه باشه باشه میگیرم، نگاه میکنم میبینم جلوی در دستشویی داره شلوار پسرک رو درمیاره که ایشون مشرف شن توی دستشویی برای قضای حاجت، میپرسم چی شده؟ خاله میگه ناخن هام رو میگه، خودم میرم داخل دستشویی برای تطهیر پسرکم :))) و بهش میگم به خاله چی میگی شما؟ با تحکم میگه خب ناخن هاش مثل بیل و گلنگ شده گفتم بگیره. خندم رو به زور جمع میکنم روی صورتم و میگم شما اجازه نداری به کسی بگی چه کار کنه یا نه اونم اینجوری بد. صداش رو مهربان میکنه و میفرمایند نه نه به خاله اینجوری نگفتم که فقط گفتم ناخن هاشو بگیره

من و پسرک کنار هم نشستیم و من دارم کلنجار میرم باهاش که کتاب تمرین خونش رو رنگ آمیزی کنه  و ایشون مثل همیشه بدون دقت و علاقه رنگ میکرد و هر چند ثانیه ی بار میگفت خب مامان شما هم کمک کن چرا همش اونایی که سختن میدی من رنگ کنم خب مامانی چرا رنگ نمیکی خودت مامانی کمک کن و.....سرآخر بهش گفتم درست رنگ کن پسر من، اینا رو  .... جان ( اسم مربیش در مهد) قراره ببینه ها!!! و ایشون یهو باز مدادش رو برمیداره و شروع میکنه به درست کردن رنگ آمیزی های قبلیش و میگه پس بزار خوب باشه بگه آفرین بهم

پسر کوچیکه الهی قربونش بشم یک انگلیسی زبان هست که داره بین چندتا فارسی زبان بزرگ میشه بس کلماتش مخلوط انگلیسی و فارسی شده بچم و من با لذت نگاهش میکنم و میگم الهی مادر به فدای تو پسرک خارجی من


بعدا نوشت : آقا اشتباه برداشت نشه من عاشق اینم بچم انگلیسی حرف بزنه ها نه، من لذت می برم از اینکه سلول های مغزی بچه زشد میکنه، یادگیری دو زبان یعنی رشد مغز، ضمن اینکه لذت می برم از اینکه بچه نیازی نداشته باشه خیلی سختی بکشه برای آموزش ی زبان دیگه ، بلکه زمانش رو بزاره چندتا زبان رو بعدا یاد بگیره علاوه بر دو زبان فقط اونم به زور نمره و دگنک مدرسه، من لذت می برم از عشق به آموختن در بچه به هر دو زبان 

مرگ کودک

مرگ یک کودک 4 و نیم ساله بر اثر گازگرفتگی سگ در بیمارستان امام رضای بیرجند و البته جالب اینکه 3 ماه قبل هم یک دختر بچه 6 ساله هم دچار گاز گرفتگی سگ شده در همین منطقهدر بیرجند. فرماندار بیرجند هم درخواست کرده از شهرداری که زنده گیری کنه سگ های ولگرد رو
حالا دوستانی که پیراهن میدرند برای حفظ جان سگ هایو لگرد و براشون غذا می برن و.... بیان برن جلوی مادران این دوتا بچه هم پیراهن بدرند برای حفظ حقوق سگان ولگرد
عرضه دارید برید ی جایی رو دست و پا کنید سگ های ولگرد رو برید اونجا بهشون غذا بدید و عقیمشون کنید و.... که البته همین هم بنظرم ظلم در حق بچه هایی هست که از سوء تغذیه رنج می برن و شاید در طی یک روز چیزی برای خوردن ندارند
سریع عم نرید بالای منبر که سگ ها هم حق حیاط دارند، بله دارند اما حق حیاط انسان ها چی؟

دست خط

آقا این چالش دست خط چیهههههههههههههههههه خب؟ نمیگید یکی مثل من بدخط باشه، هی میایید و خط های خوبتون رو نشون من میدید؟
از این بگذریم هی آدم ته دلش قصش میشه چرا کسی اسمش رو نمیبره پس 

یک دوست خوش خط هم نزدیکم نیست تقلب کنم بدم ایشون بنویسه من پزش رو بدم


خطاب نوشت

یاسی جونم شانس آوردی منظوئرت زا تمشک من بودم نه تمشک بانوی این صفحه : چند گیگ خاطره با طعم تمشک

والا با همون خط بدم یک بیانیه ای میدادم یک بیانیه ای میدادم اون سرش ناپیدا
آخه دلم میشکست اونوقت اگه یادم نبودی

زندگی سلام

ی 3 دی دیگه
ی تولد دیگه
ی سال دیگه
تولدم مبارک

فرقی نمیکند که کجا متولد شده باشی

مهم این است که آمده ای

تا قصه ی ناسروده ای را بسرایی

در ناکجا آباد این کویر بی نشان

مهم این است که خودت باشی

قصه ات را شبیه خودت

شبیه زیباترین غزل جهان بنویس …


و اما داستان تولد بازی امسال
از 4 شنبه گویا مامان جانم به پسرک گفته جمعه تولد مامانه، الهی بگردمش که چقدر سعی کرده این مدت به من چیزی نگه، آخه خیلی طولانی هست 3 روز برای یک بچه
فقط 4 شنبه شب هی دیدم به من میگه مامان من ی چیزی میدونم درباره جمعه ولی خب من هواسش رو پرت کردم که نخواد زیاد بهش فکر کنه
5 شنبه گویا به مامانم گفته زنگ بزنین به بابام تا بهش بگم جمعه تولد مامانه و گویا به همسر جان سفارش گل و کیک داده :))))))))))))))))
جمعه صبح که بیدار شدم دیدم پسرکم در تکاپو هست و هی بدو بدو میره پیش خالش و میاد پیش من و خوشحال و خندانه فهمیدم خواهر کوچیکه درگیر تهیه کیک شده . ساعت حدود یازده اومد گفت مامان من با خاله میخوام برم بیرون خرید. خواستم ی کم سربه سرش بزارم ، گفتم کجا؟ چی بخری؟ گفت هیچی هیچی میخوایم بریم راه بریم با خاله :)))))))))))))) بعد ازم پرسید مامان الان چند سالته؟ گفتم بعد گفت خب اگه تولد بشی چند ساله میشی؟ گفتم بعد بدو بدو رفت. 

عصری هم به من اجازه نمی داد برم توی اتاق عقبی :)))))))))))))))) منم که میفهمیدم نمیخواد من کیک رو ببینم وقتی  کاری داشتم اون اتاق بلند بلند میگفتم که بشنوه مثلا سر ناهار میگفتم من برم خاله رو صدا کنم یا شما میری پسرکم؟ بدو بدو میرفت و میگفت خودم میرم شما نرو و......
ساعت 6 شب بلاخره چراغ ها رو خاموش کرد و منم مثلا خواب بودم بعد شمع کیک رو روشن کردن و پسرکم Happy Birthday to you گویان اومد سراغ من :))))))))))))))))))))))))))))))
میدونید چه شمعی خریده بود برای کیکم؟ LOVE اونم به انتخاب خودش طبق گفته خاله کوچیکه ( پسرکم باسواد شده در انگلیسی)

خلاصه دیگه من و پسرا 3تایی شمع ها رو فوت کردیم و حمله کردیم به کیک خوشمزه خاله
خلاصه دیروز در بین دستهای نرم و مهربان پسرا دوباره متولد شدم
البته همسر نبود ( شیفت بود) حالا امروز بره با پسرک گل بخرن و شیرینی و دوتا روسری که خریدم رو کادو کنن پسرکم باز تولد بازی کنه :)))))))))))))))))))))))

بعدا نوشت
چون 3 دی ( جمعخ) همسر جان شیفت بود، شنبه هم مراسم تولد داشتیم
البته خودم به همسر سپردم با پسرک برن گل بخرن تا هم ذوق کنه هم یاد بگیره ولی خب اونا رفته بودن کیک خریده بودن، روسری هایی رو که خودم یواشکی خریده بودم و داده بودم همسر با هم کادو کرده بودن و وقتی رفتم خونه بعد اینکه رفتم اتاق تند تند میز تولد چیده بودن و پسرکم با فشفشفه اومد دم در اتاق و جیغ و داد کنان تولد مبارک گفت و...... . ممنون از آقای همسر بابت همراهیش با بچه
البته که وقتی تشکر کردم زاش بخاطر پسرک دلخور گفت مگه بخاطر بچه بود فق؟

شب یلدای سال 1400

خب راستش از قبل برنامه خاصی نداشتم فقط دلم میخواست ی ژله هندونه ای برای پسرکم درست کنم که خب باخبر شدم بابا اومده مشهد و قصد داره قبل غروب برگرده. به همسر گفتم ما ببریمش بابا رو؟ گفت باشه
بنابراین بعد از کار ی سر رفتیم استخر برای هماهنگی با مربی شنا برای پسرکم و بعد با بچه ها بابا رو بردیم گلمکان، وسط راه گفتم حالا اومدیم اینطرف زنگ بزنم ی سر بریم خونه  مادرجان اینا که همسر هم موافق بود و بنابراین بعد از گلمکان رفتیم سمت چناران و بعد گشتن برای خرید شیرینی بلاخره ی بسته شکلات خریدیم و دادم دست پسرک که بده به عمه و رفتیم دیدن و احوالپرسی مادرجان
 یکی دوساعتی اونجا بودیم و بعد برگشتیم خونه ی شب یلدا هم با مامان و دخترا و خاله کوچیکه گرفتیم و تمام
ولی دلم ی جشن شاد میخواد برای شب یلدا. کاش سال دیگه بتونیم یا سال بعدش و یا سال بعدش. ی جشن بزرگ با اکثریت فامیل ها و پر از شادی و نور و موسقی