محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

چی بگم؟

دیشب همراه پسرا و باباشون رفتیم بیرون تا هم ی کم بچه ها توی ماشین بچرخن و ی هوایی بخوره بهشون و اینقدر این کوچیکه سرشو نشون نده به من که یعنی کلاه بزار سرم و بعدم با بقیه بابای کنه یعنی من رو ببر بیرون :))))))))))))))))))))))) و هم میوه بخریم، پسر بزرگه که شنید میخوایم بریم میوه بخریم فرمودن

مامان کم پول خرج کنی خب

میگم چرا پسرم؟

میفرمایند: چون پولامون رو پس انداز کنی میکروسکوپپ بخری برام تا من بتونم میکروبا و فلان و اینا رو توش ببینم ( دقیقا با همین الفاظ) و لذت ببرم

میگم چشم عزیزم ببینم از کجا میشه بخرم و قیمتش چنده؟ هرچند میدونم زود ازش خسته ممکنه بشی

میفرمایند: خب خیلی خوب خوب نخر که بشه بعدا بفروشیش

بباش هم اومده وسط که نه دیگه نمیفروشیم چون هم بعدا برادر کوچیکت باز میخواد میکروب ها و فلان و فلان رو ببینه بعد هم که میری مدرسه و لازمت میشه

لذا پیش به سوی پرسه میکروسکوپ خریدن


ی قوطی سوهان رو براش گذاشتیم به عنوان قلک، البته با دلخوری قبول کرده و میگه این کوچیکه زود پر میشه، باباش میگه خب وقتی پر شد پولاشو بده به مامان  پول بزرگتر بگیر، حالا هروقت میخوام پول بدم  میفرمایند پول بزرگتر بده، بعد هم باید حداقل دوتا بدی تا راضی بشه


خوشحال میشم قدر پول رو بدونه و پول رو دوست داشته باشه-خیلی خوشحال تر میشم یاد بگیره چجوری پول زیاد دربیاره و پول برای رفع احتیاجات خودش و دیگرانه، خدا کمک کنه اینم بشه به بهترین شکل بهش یاد داد

درود ای هم زبان / من هم از ایرانم

شعری از یک جوان افغان- درواقع یک هموطن


 درود ای هم زبان 

من از بدخشانم

همان مازندران داستان های کهن 

آن زادگاه این زبان ناب و اجداد و نیاکانت 

تو از تهران

من از کابل

من از سیستان، من از زابل

تو از مشهد 

ز غزنی و هریوایم 

تو از شیراز و من از بلخ می آیم 

اگر دست حوادث در سر من تیغ می کارد 

وگر بیداد و استبداد می بارد

نوایم را اگر دزدیده اند از من 

سکوت تیره یی در خانه ی خورشید گسترده است، گر دامن

سیه پوشان نیک اندیش و

فوج سربه داری در رگانم رخش می رانند

مرا بشناس

من آنم که دماغم بوی جوی مولیان دارد

و آمویی میان سینه ام پیوسته در فریاد و جریان است

و در چین جبین مادرم روح فرانک می تپد

از روی و از مویش

فروهر می تراود 

مهر می بارد

و سام و زال سام و رستم و سهراب و آرش را

من و این پاک کیشان کمانکش را

به قول رازهای سینه ی تاریخ، پیوندی است دیرینه

نگاهم کن

نه

نه با توهین و با تحقیر و تصغیر

نگاهم کن 

نگاهت گر پذیرد

برگ سیمایم

ز بومسلم و سیس و بو مقنع 

صورتی دارد

درست است امروز شرح داستان و داستان با توست 

و اما استخوان قهرمان داستان با من

تو گر نامی

نشانم من

تنت را روح و جانم من

من ایرانم

خراسان در تن من می تپد

پیوسته در رگ های من جاریست 

بشناسم

بنی آدم اگر از یک جوهراند 

ما را یکی تر باشد آن جوهر

درود ای هم زبان

من هم از ایرانم