محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

درود ای هم زبان / من هم از ایرانم

شعری از یک جوان افغان- درواقع یک هموطن


 درود ای هم زبان 

من از بدخشانم

همان مازندران داستان های کهن 

آن زادگاه این زبان ناب و اجداد و نیاکانت 

تو از تهران

من از کابل

من از سیستان، من از زابل

تو از مشهد 

ز غزنی و هریوایم 

تو از شیراز و من از بلخ می آیم 

اگر دست حوادث در سر من تیغ می کارد 

وگر بیداد و استبداد می بارد

نوایم را اگر دزدیده اند از من 

سکوت تیره یی در خانه ی خورشید گسترده است، گر دامن

سیه پوشان نیک اندیش و

فوج سربه داری در رگانم رخش می رانند

مرا بشناس

من آنم که دماغم بوی جوی مولیان دارد

و آمویی میان سینه ام پیوسته در فریاد و جریان است

و در چین جبین مادرم روح فرانک می تپد

از روی و از مویش

فروهر می تراود 

مهر می بارد

و سام و زال سام و رستم و سهراب و آرش را

من و این پاک کیشان کمانکش را

به قول رازهای سینه ی تاریخ، پیوندی است دیرینه

نگاهم کن

نه

نه با توهین و با تحقیر و تصغیر

نگاهم کن 

نگاهت گر پذیرد

برگ سیمایم

ز بومسلم و سیس و بو مقنع 

صورتی دارد

درست است امروز شرح داستان و داستان با توست 

و اما استخوان قهرمان داستان با من

تو گر نامی

نشانم من

تنت را روح و جانم من

من ایرانم

خراسان در تن من می تپد

پیوسته در رگ های من جاریست 

بشناسم

بنی آدم اگر از یک جوهراند 

ما را یکی تر باشد آن جوهر

درود ای هم زبان

من هم از ایرانم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.