محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

مامانم درخواست افزایش نوه داده

دیشب حدود ساعت 10 و نیم شایدم 11 وقتی بچه ها رو برده بودم توی اتاق سرجاشون و خودمون هم آماده خواب بودیم ی بحث بامزه بین من و مامان یپش اومد و من ی واقعیت جدید رو درباره خودم کشف کردم :))))))))))))
دیشب همسر شیفت بود و مامان پتوش رو آورده بود تویسالن برای خواب
همینجوری حرف میزدیم از ری و روم و بغداد که نمیدونم چجوری شد رسیددیم به این جمله من که با خنده میگفتم آره آقای فلانی ( مدیر سابق بخش گاز شرکت که میشه گفت جای بابای من هستن تقریبا) گفته همسر فلانی رو که دیدم ( منظور همسرجان بنده) گفتم اینا هرچی بچه بیارن پسره، مامانم میخندید و میگفت عجب حالا شوهرت هم که همش سردی میخوره ( آها الان یادم اومد از کجا رسیدیم به این بحث ) بعد هم فرمودن خب پس چندتای دیگه بیار مامان جان ( منظورش شوخی با خاله خدا بیامرزش بود که خیلی پسر دوست بود و میگفت بچه پسر باشه معتاد بود مریض بود کل بود کچل بود و.... هرچی بود باشه فقط پسر باشه :))))) ) در این حین خواهر وسطی اومد و من و مامان رو که داشتیم بلند بلند گویا حرف میزدیم و میخندیدم و من هی میگفت از خاله خانومت بدتر به مامان دستگیر کرد و دعوا کنان گفت یواش تر نصف شبی بعد گفت اصلا بحث چی هست براش توضیح دادم مامان جان دارن سفارش نوه میدن چون گفته شده من هرچی بیارم پسره منم دارم بهشون میگم از خاله خانومت بدتری شما بعد خواهر گفت همینا رو بزرگ کنه بسش هست، منم به مامان گفتم مامان جونم اگر نوه میخوای هنوز و بزرگ میکین خودم یمارم برات، برای من بارداری و زایمان سخت نیست فقط بزرگ کردنشون سختمه اگه شما پایه بزرگ کردنی هنوز بیارم چندتای دیگه. مامان گفت واقعا سختت نیست؟ و در این هنگام همون نصفه شبی یهو واقف شدم به عمق وجودم  و دیدم نه واقعا سختم نیست و بارداری و زایمان  جزء خاطرات شیرینم  وباشد با همه سختی ها و دردهاش ولی دلچسب دلچسب وباشد خاطراتش همششششششششششششششششششششش هاااااا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.