بعدظهر -خونه
مامان جون کنار مبل نشسته روی زمین و تکیه داده به مبل بزرگ، پسرک توی بغلش نشسته و گوشی دستشه و داره بازی میکنه
مالمان جون: قربون صدقه پسرک میره و میگه پسرم، خدا رو شکر که هستی، حیف دیر اومکدی و من پیر شدم و....
پسرک درحالی که معلومه لذت می بره از اینهمه دوست داشته شدن، همینجوری که داره بازی میکنه میگه: درسته دیر اومدم ولی منم خیلی دوست دارم شما رو قد سیاره ها