محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

باز آمد بوی ماه مدرسه

امروز پسرکم برای دو ساعت رفت مهد

اینجوری که بنظر میومدم من استرسم بیشتر زا بچه بود-وقتی گذاشتمش و اومدم بیرون ی بغضی توی گلوم بود که اگر کوچیکه بغلم نبود همونجا کنار خیابون میشستم و اجالزه میدادم اشکام بیان-چرا؟؟؟؟؟؟ نمیدونم وقتی ازش خداحافظی کردم و گفتم ما داریم یمریم و بعد تموم شدن کارامون میایم دنبالت مامانی حس کردم بچم احساس تنهایی کرد-خلاصه امروز یک مامان لوس بودم من



بعدا نوشت

توی ماشین هستیم من و همسر و کوچیکه جلو و بزرگه و مامانم عقب-  به مامان جونش میگه برای اینکه اسم ماها رو با هم اشتباهی نگی ( منظورش خودش و کوچیکه است) من رو صدا بزن ...... (اسمش) 4 ساله و ..... ( اسم کوچیکه) رو صدا بزن..... 1ساله-میگم مامانی برادرت دیگه یک ساله ینست 2 ماه دیگه یمشهع دو ساله و بعدش دیگه چش هم بزنی شده مثل الان شما 4 ساله-میگه خب تا وقتی اون بشه 4 ساله من شدم بابابزرگ :))))))))))))))))))))

نمیدونم 4 سالگی از نظرش یعنی خیلی بزرگ یا اینکه از نظرش رسیدن به 4 سالگ خیلی طولانی هست

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.