محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

قصه گویی های شبانه

از اونجایی که من باید شبا قصه بگم تقریبا و خب قصه هام تکراری میشه و خودم حال تعریف مجددش رو ندارم هی دنبال قصه جدید هستم و دو شبی هست قصه فیل در تاریکی رو براش تعریف میکنم این داستان از حکایت های مولانا است و خب من برای فهم بچه هزار و یک شاخ و برگ بهش دادم :))))))))))) مثل اینکه آوردمش اندر یکی از شهرهای ایران، بعد براش میگم پاهاش عین ستونه، گوشاش عین برگ، خرطومش عین ی شلنگ، دمش عین جارو و عاجش عین ی استخون پیچ پیچی- حالا دیشب ایشون هم خواسته بعد از اینکه قصه من تمام شد برای من قصه بگه و قصش مربوط به ی شهری بوده که مردمش گاو ندیدن و اما داستان به همون نحوی که پسرکم تعریف میکنه:

اون قدیم قدیم ها توی ی شهری که مردمش گاو ندیده بودن شنیدن که ی نفر ی گاو آورده برای نمایش مردم هیجان داشتن برای فردا ولی شب چندتا بچه شیطو.ن میخواستن زودتر ببین گاو چه شکلیه تا فردا به مردم بگن ما میدونیم ما میدونیم. خلاصه اولی رفت توی تاریکی دست زد به گاو  و دستش خورد به پاهاش گفت گاو ستون نازک هست( :)))))))))))))))))))))))) ( آخه پاهای گاو در قبال پای فیل خیلی نازکه بچم داستانش رو اینجوری تغییر داده فی البداهه) بعد یکی دست زد به پوست گاو و گفت گاو ی فرشه ( بخدا منم تعجب کردم این رو شنیدم) بعدی دست زد به بینی گاو و گفت گاو ی هواکش بزرگه( این رو شنیدم سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم ببینم اینا رو ازکجاش درمیاره این بچه :)))))))))))))))))))) ) خلاصه فردا وقتی مردم گاو رو دیدن به این بچه شیطونا گفتن چی هی الکی پلکی میگفتین گاو اینه گاو اونه :))))))))))))))))))) و آخر داستان دیگه من به عنوان یک مادر خوابم میبره درحالی که بچه هی داره خمیازه میکشه و خودش رو اینطرف و اونطرف میکنه تا بتونه بخوابه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.