محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

شما کدوم طرفی هستین؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یکی از آقایون همکار به تازگی پدر شدن و گاها تعاریفی میکنن از وضعیت زندگیشون که من رو دوباره درگیر این فکر کرده که آیا روش من در زندگی اشتباهه؟؟؟ لبته که معتقدم روش زندگی هرکس مربوط به خود اون فرد هست و درست و اشتباهش رو هم باید فقط خود اون فرد و شرکای زندگیش مشخص کنن ولی خب به هرحال ما در یک جامعه و عرف اون  شناوریم و آیا روش من نوعی ،در این عرف شناور محکوم به نابودی است ؟؟؟؟؟؟ آخه از دوستان و اطرفیانم زیاد شنیدم که اشتباه میکنم و البته بخشس زیادی از شما هم حتما میگید اشتباه میکنه این تمشک در زندگیش :))))))))))  اما خب قبول دارید برای انسانی در ابتدای دهه 40 زندگی که معتقد هست راه وروشش اشتباه هم نیست ( اعتماد به سقف) ناشد هستش که تغییر روش بده دیگه پس فقط بخونید و نچ نچ کنید که عجب آدمایی پیدا میشن مثل این تمشک

آقا اولش بگم من بشدت و تمام قد معتقد به آزادی  و برابری زنان هستم در تمام حقوق با جنس مذکر، یعنی قایل به هیچ تفاوتی در حقوق انسانها به دلیل جنسیت نیستم ولی زمان استیفای حق رو وقتی میدونم که یک زن برخلاف خواسته خودش مجبور به ترک حقش بشه یعنی چی؟ یعنی ممکنه خانم الف خودش دوست نداشته باشه  مثلا کار کردن بیرون از خونه رو و همسرش هم اتفاقا خواستار این باشه که خانم خونه بیرون نباید کار کنه اینجا بنظرم حق کسی ضایع نشده اصلا و قس علی هذا...  این رو بگم که بعد متهمم نکنید به اینکه امثال من برابری حقوق رو از بین بردیم.

خب دلیل اینهمه سخنرانی چی بود حالا

اینکه داشتیم با ی عزیزی میحرفیدم که این همکار  گویا ی شب درمیون بیداره برای نگهداری از پسرش درحالی که صبح ها سرکار هم میاد و جالبه مامان نی نی خانه دار هم هست و کمک هم داره از طرف مادر خودش و همسرش ضمن اینکه شب شیر خشک میدن به بچه حداقل یک وعده. جواب شنیدم که کار ایشون درسته قطعا نه کار من و تو .اینجوری بابای بچه برای بزرگ شدن بچش زحمت میکشه و قدر زن و بچش رو بیشتر میدونه. خلاصه رفتم توی فکر که من اصلا بابای بچه ها رو شب بیدار نکردم نه وقتی مرخصی زایمان داشتم و سرکار نمیرفتم نه از وقتی برگشتم سرکار  مگر به ندرت و مثلا بچه حالش بد بوده و خواستم بیدار شه تا بچه رو ببریم بیمارستان یا دکتر که اونم یا بردیم یا متقاعدم کرده که استرس من بیخود هست و اگر تا فردا بهتر نشد ببریمش دکتر. حتی همین الان که بچه ها دوتا هستن و بیدار شدن و گریه کردن یکی مساوی هست با بیدار شدن اون یکی دیگه باز هم این فقط من هستم که بیدار میشم ( منکر این نیستم که از صدای بچه ها ممکنه باباشون بیدار بشه ولی این به معنی کمک خواستن من نیست ایشونم کاری نداره به ما و صد البته از صدای ما ممکنه مامان یا خواهر های من بیدار شن که خب اینا به صورت خود خواسته میان کمک البه تمام سعی من اینه که در سریعترین زمان ممکن مشکل رو حل کنم تا برن بخوابن آخه خواب شب خیلی سخته ازش گذشتن برای من و دوست ندارم دیگران هم درگیر این مشکل بشن ضمن اینکه من نزدیک 5 ساله خواب شبم به هم ریخته و خب عادت کردم ولی اونا بنده های خدا حق دارن از خوابشون لذت ببرن) درمورد سایر مسئولیت های بچه ها غیر از شب بیداریشون هم که فکر میکنم میبینم بازم بیشتر بار مسئولیت روی دوش من هست  البته همسر هست و اگر بخوام برای خرید یا بیرون بردن بچه ها ( مسیرهای دور از خونه ) و  سایرکارهای که مرتبط به بچه ها هست جایی برم برنامه رو جوری میریزم که ایشون باشه برای بردن و آوردن ولی مسئولیت های رو تین و روزمره بچه ها ، خرید هاشون ، برآوردن کردن نیازهاشون، برنامه ریزی برای برآورده کردن نیازهاشون، بازی کردن و سرگرم کردنشون، و..... با خود من هست که خب این انرژی بر هست دیگه ( بازم خدا رو شکر مامان و خواهرا هستن برای کمک ولی خب به هرحال مادر اون بچه ها مثلا من هستم دیگه :)  البته اینم بگم توی کار خونه من کمترین مسئولیت رو دارم و خواهرهای بنده خدا همه کارها رو انجام میدن) اما آیا من احساس این رو دارم که در حقم ظلم شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه به هیچ وجه. آیا منتی دارم روی سر بچه ها و همسرم؟ نه به هیچ وجه. به اون عزیز هم بارها توضیح دادم که باباجان من ، روش زندگی من در حال حاظر اصلا من رو اذیت نمیکنه که بخوام به یکی دیگه بگم آفرین . ضمن اینکه از نظر من گاهی ی انسان با گرفتن حق خودش ممکنه به یکی دیگه ظلم هم بکنه چرا که اگر من منصف باشم میبینم همکار آقای من کمی درحقش داره ظلم میشه چرا که خانم خونه میتونه سایر ساعات از همسرش کمک بگیره برای نگهداری بچه ولی شب رو خودش متقبل بشه چرا که همسرش توی محل کار هم مسئولیت هایی داره و باید به تعهداتش عمل کنه اما اون خانم صبح فرصت استراحت داره. پس برابری لزوما به معنای ظلم به دیگری نیست. همیشه هم درقبال همسر خودم رو گذاشم جای مادر و خواهر ایشون و گفتم آیا راضی میشم با پسر و برادر من اینجوری رفتار بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی خب تنها توقعی که از همسرم دارم اینه که منصف باشه و ببینه با این حجم از مسئولیت و. درگیری فکری و ذهنی و جسمی دیگه وقتی برای من نمیمونه که بخوام همسری کنم اونم از جنس دلبرانه (درگوشی بگم سر این قضیه گاها بحث شده بین و من و همسر و  این  من رو بشدت ناراحت میکنه که چرا که خو.دم رو بدهکار میبینم و بعد با خودم میگم  کو کمی انصاف) 

حالا متوجه اینهمه روده درازی  بدون سرو ته متن امروز من شدید؟ آره دیگه ی گوش میخواستم که درددل کنم. راستش خودم هم همین آخرین جمله پاراگراف بالا رو که نوشتم و خوندمش مجدد که اصلاحاتش رو انجام بدم از نظر املایی متئوجه شدم. گویا من دلم درددل میخهواسته و اندکی ناراحت هستم چرا؟ چون بدهکارم به کی؟ به همسر ، به خودم، به زندگی، به بچه ها به مامان و خواهرا به بابام و...........و باید چه کنم ؟ باید تغییراتی ایجاد بشه  چی باید تغییر کنه؟ شما بگید  :))))))))))))))  نگید من، که همون اول گفتم تغییر در من با توجه به 40 سال گذشت زمان بر عقل ناقصم سخته :))))))))))))))))))))))) درسته پس باید زندگی کرد و دلخوش بود دیگه البته ی تصمیم گرفتم : اینکه به همسر بگم ی کم از بدهکاری های من رو برن از جایی دیگه ای تامین کنن . من ناراحتم؟ نه اصلا خیلی هم خوشحال میشم. نگران روزهای بعد خواهم بود؟ نه اصلا 



بعدا نوشت: البته نوشتم که از بدهکاری هایی که دارم به همه و خودم ناراحتم خیلی زیاد به اندازه ای که دخترک اندرونم دیگه چهچه نمیزنه و بلند بلند به ترک های دیوار زندگیش نمیخنده و این وسط سگ درونم زنجیر پاره کرده و داره نعره میزنه و پنچول میکشه و دخترکم کنج یک قفس از ترس سگ سیاه کز کرده و اشک میریزه. باید به این دخترک بینوا کمک کنم ولی میبینم این سگ گنده هر دفعه بزرگتر و وحشی تر سر برمیداره باید سرش رو از تنش جدا کنم و میکنم حتما خبرش رو میدم :)))))))))))))))))))) نگران نباتشید دخترک شاد و شنگول رو آزاد میکنم البته میدونم دیگه ی دختر بچه نیست ولی خب سعی میکنم برش گردونم به روزای بچگیش

نظرات 2 + ارسال نظر
دل آرام شنبه 13 شهریور 1400 ساعت 16:06

همسرت رو لوس کردی.
من الان که میریم سر کار، شب یه بار من بیدار میشم یه بار باباشون. اگه شیر نخوان. سر اولی خودم و خانواده ام مسیولیت قبول کردیم، همسر رها بود از شدت کم حجمی مسیولیت مدام می‌رفت شمال مشکلات خواهرش رو حل کنه، سر دومی فهمیدم مرد رو باید بهش مسیولیت داد وگرنه نمی‌فهمه بچه چیه، زندگی چیه.

من گله ای ندارم از وضعیتم ولی همسر گلمند هست البته

لیلی شنبه 13 شهریور 1400 ساعت 11:03 http://Leiligermany.blogsky.com

روزهای سخت بالاخره تموم میشه و دوران آسایش ما هم می رسه

یعنی با تمام وجودم منتظرم برسم به حداقل 2 سال دیگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.