محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

ادابازی

سه شنبه شب همراه با خانواده محترم برادرشوهر و خواهر شوهر و دختراشون رفتیم بیرون و برای اولین بار پسرکم همراه عموجانش و خانم عموش سوار موتور شد و رفت، میبدونستم مراقبش هستن ولی نگران بودم بچه بترسه و توی رودروایسی مجبور شه احساساتش رو بچپونه توی دلش و چیزی نگه یا اینکه یهو بزنه سر جیغ و داد بگه پیاده شیم و... ، که البته وقتی برگشتن دیدم پسرکم شادان و خجسته وباشد البته فکر کنم ی کم ترسیده بود چون فرداش به من گفت عمو هی سرعت رو زیاد میکرد ولی اون شب حالشو برده بود گوئیا

ی تکه کلام بامزه پیدا کرده ، هرچیزی رو که توضیح میده ی فلان هم میزاره تهش، مثلا میگه خاله باز نگی این بازی رو بلد نبودم و فلان، مامان میخوای بری خرید و فلان و اینا، و.....

آخر شب همه دور هم شروع کردن به بازی های مختلف منجمله پانتومیم، این وسط پسرک منم حسابی ادا درآورد و حالشو برد،