وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید / وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید / وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی / چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود / آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد / آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی / چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر / چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیشتر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود / دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود.
"افشین یداللهی"
چند روز دیگه تولد همسرجان هست ولی خب ما چند روز جلوتر یعنی جمعه 22 مرداد گرفتیم که خیلی نزدیک عاشورا و تاسوعا نباشه و همه هم دور هم جمع باشیم
پسر بزرگه نهایت سعیش رو کرد که به باباش چیزی نگه البته که شبپ قبلش بابا جونش سرکار بود و اصلا خونه نبود :)))))))))))))))))))))))
بعدم که کیک رو میخواستیم بیاریم توی سالن شده بود رئیس کاروان حمل کیک :))))))))))))))))))))))))