محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

پسرک معتاد من

از وقتی گوشی گرفتم پسرکم اون رو تصاحب کرده :) و همیشه میگه این گوشی من و مامان هست و گاهی حتی میفرمایند که این گوشی منه اصلا 

خلاصه طی این دو سه ماه دیدم خیلی خیلی وابسته شده به گوشی چون من کلا گوشی برنمیدارم و وقتی هم بعد کار میرسم خونه باز هم گوشی دست پسرکم هست و اگر من کاری داشته باشم باید باهاش هماهنگ کنم ،تازگی ها کوچیکه هم معترض شده و وقتی من گوشی رو از بزرگه میگیرم ایشون جیغ و داد که بده به من ، خلاصه عملا من فقط از ساعت 10 به بعد شب گوشی دارم :))))))))))))))))))) . خلاصه پسرکم مدتی هست جز بازی های آموزشی رو گوشی که براش نصب میکنم یاد گرفته میره سراغ مابقی بازیها و هی درخواست نصب بازی جدید و جدید داره و اینقدر دلبری میکنه و زبون میریزه برای اینکه ما رو راضی کنه ( البته منم در 20 یا 30 درصد موارد رضایت میدم به نصب )، القصه برای اینکه ی کم از این شدت اعتیادش کم کنم :))))))))))))))) روزهایی که خواهر کوچیکه خونه است تصمیم گرفتم گوشی رو باخودم ببرم و خونه نزارم، دیروز یکی از این روزها بود، ساعت حدود یازده پسرکم زنگ زده که مامان گوشیت رو من خیلی خیلی لازم دارم، میگم برای چه کاری عزیزم؟ میفرمایند برای 70تا کار، میخندم و میگم عزیزم میشه به منم بگی، میگه خب میخوام ی سری بزنم به بازیهام ببینم چی به چیه و اینا دیگه، عرض کردم اگر اجازه بدید من به جای شما ی سری بزنم به بازیهاتون و ساعت 3 که میام خونه گوشثی رو بیارم عشقم، شما هم برای اینکه حوصلت سر نره برو به خاله جون زبان یاد بده :)  و اینگونه پسرکم با خوشحالی رضایت داد البته بعدظهر که با همسر جان رسیدیم خونه تا در رو باز کرده سراغ گوشی رو گرفته :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.