محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

داستان های ما شدن-3-

نوشتم که عاشق شده بودم و هر روز عشق قوی تر و قوی تر میشد اما تفاوت های ما به قدری زیاد بود که خود من هم نمیتونستم عاقبت خوشی برای اون در نظر بگیرم چه  برسه به جناب عشق که میدونست خانوادش مخالف صد در صد این نوع اشنایی هم هست، اما هربار که ترس وجودم رو میگرفت و دلم میلرزید و چشام رو بارونی میکرد باخودم میگفتم بیخیال آینده شو و به قول حافظ دم رو غنیمت بدون و از بودن ها لذت ببر، غصه بمونه برای زمان خدش

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی

حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی

کام بخشی گردون عمر در عوض دارد

جهد کن که از دولت داد عیش بستانی



طی این مدت هم واقعا لذت بردیم از همراه بودن و عشق ، معمولا هر روز یا یک روز درمیون هم رو میدیدم بعدظهرها برای چند ساعتی، روزهای تعطیل با استفاده از اتوبوس و مترو میرفتیم بیرون و  ییلاقات اطراف مشهد رو میچرخیدیم، گاهی من غذا درست میکردم و میبردم دو نفری میخوردیم و گاهی هم ی چیزی میخریدیم و ........ و همچنان در هر زمینه ای بحث های داغ داشتیم یعنی فک ما خسته نمیشد ار حرف زدن واقعا،   با اونکه هر دو درگیری های خودمون رو داشتیم توی زندگی، جناب عشق اون روزگار دانشگاه میرفت و همینطور سر کار که شیفت هم داشت بعضی شب ها، من هم مشغول کار بودم و درکنارش سرزدن به مامان و خواهرا که اون روزا مشغول مزرعه داری و .... بودن و اینجا ازشون نوشتم برای اون تاریخ ها. الان که با هم زندگی میکنیم گاهی حسرت اون روزا رو میخورم که چقدر ما باهم حرف میزدیم و چقدر وقت داشتیم برای هم ولی الان مسئولیت زندگی نمی زاره شایدم طبیعی شده زندگی برامون و فراموش کردیم ی روزایی برای شنیدن صدای هم چه بال بالی میزدیم


ادامه دارد



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.