محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

ملت عشق

بلاخره بعد مدت ها ملت عشق رو تموم کردم-من عاشق کتاب خوندنم از اون نوعش که کتاب رو بگیرم دستم و بیخیال دنیا دراز بکشم و بخونم و بخونم و بخونم تا وقتی که حس کنم دیگه چشام چیزی رو درست نمیبینه نه فقط کلمات کتاب رو که اونا رو اینقدر چشام رو ریز کردم و خوندم که دیگه هرچقدر چشام رو ریز کنم اجسام بزرگ دور و برم رو هم درست نمیبینم :)))))))))))))))))))))- لذت عجیبی میبرم از خوندن کتاب-اما خب با داشتن دوتا بچه توی خونه این نعمت رو حاللا ها حالاها محرومم ازش ( عیب نداره عوضش پسرا رو بغل میکنم و می بوسم و لذتش رو می برم) راستش ملت عشق رو توی محل کار و هر وقت فرصت داشتم و میشد و کاری نبود یا کار عجله ای نبود و.... خوندم و البته گاهی توی خونه از روی کتاب کاغذی- یعنی ذره دذره که اینجوری کتاب خوندن برای من شکنجه است چون تا وقتی قسمت بعدش رو بخونم ذهنم درگیر می مونه و ول کن قضیه نیست یعنی دارم کار میکنم یا دارم غذا میخورم یا دارم حرف میزنم یا با بچه ها بازی میکنم یا ...... ذهنم هی داره توی ماجراهای کتاب وول میخوره و وول میخوره و هی میگه یعدش چی میشه و بعد هر دفعه ی جوری داستان رو برای بعدش طراحی میکنه ذهنم-خلاصه با هر شکنجه ای بود ملت عشق رو تقریبا توی 3 هفته شایدم بیشتر تمومش کردم رو رفت-منهای مسئله خانم الا، از کتاب خیلی خوشم اومد خیلی( معتقدم با عاشق شدن یک زن متعهد و به نوعی درست نشون دادن کار ایشون در واقع عشق رو به پایین ترین درجه ممکنش کشونده نویسنده) 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.