محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

حکمت کارهای خدا

خب گاهی واقعا کارهای خدا حکمتی داره  .... حتی ریزترین کارش 

مثلا :

روز جمعه قرار بود مادر شوهرجان همراه دو خواهرشوهر که مشهد بودن مشرف شن شهر خودشون ولی از اونجایی که باز منع رفت و آمد شده گویا و بحث جریمه، نشده بوده و فقط خواهرشوهرکوچیکه که مرخصیش تموم شده و مجبور بوده برگرده با اتوبوس رفته بود.  من یکشنبه باخبر شدم و شب زنگ زدم که پس از همین الان برای جمعه شب دعوتید خونه ما همراه با کل خاندان برادرشوهر محترم اعم از داماد جدید و بانوی جدید، این وسط هم فکر کردم که چی بپزم( بین خودمون بمونه خیلی راحت گرفتم قرار گذاشتم با خودم همسر جان برنج از بیرون بگیرن همراه 4 پرس اضافه که برای اون هم برنامه داشتم، میخواستم مواد کلم پلو رو آماده کنم و بزنم توش و بزارم ی یک ربعی دم بکشه واسه خورشتم میخواستم قیمه بزارم به همین راحتی به همین آسونی ) ولی خب 3 شنبه برگشتن شهرشون -حالا حکمت کار خدا، پسرای نازنینم بدجوری مریض شدن ، واقعا مهمونی بود و خدای نکرده ی نفر بعدش میگفت من سرم درد میکنه من میگفتم آها منظورشون اینه از بچه های من گرفتن و..... :))))))))))))))))))))))

مادرشوهر جان گفت ما میریم بقیه رو دعوت کن ولی من گذاشتم برای عید ببینم چجوری میشه کسی میاد نمیاد، اونوقت همه رو با هم دعوت کنم 

البته که این وسط هی شیطونکی میاد توی دلم که مگه خانواده همسر رسم دعوت عروس داماد هم دارن؟ من که ندیدم :)))))))))))) ولی باز میگم ولش کن تو نزار به پای دعوت عروس و داماد بزار به عنوان دعوت خاندان همسر که همشون توی چند روزی که هستن دور هم جمع بشن البته که جمع هستن ولی خب دیگهههههههههههههه خلاصه هی دارم میزنم توی دهن شیطونک، هی اون بدبخت با دهن زخمی باز حرف خودش رو میزنه و هی من میزنم توی دهنش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.