محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

و اما جاری دار شدن

یعنی الان من ی عروس هستم با قدمتی بیشتر در خاندان همسر از عروس دیشب-این خیلی عجیبه ها آخه همسر جان بنده پسر کوچیکه است

دیشب رفتیم مجلس شام عروس و داماد جدید البته که همسر قبلش رفته بود مراسم عقدشون-منم کل دیروز و دیشب رو هرطرف چشمم رو چرخوندم جاری جان متوفا رو دیدم و یهو به خودم اومدم و دیدم اگر ی لحظه دیگه بشینم توی مجلس چنان های های گریه ای سر میدم که.... واسه همین با عجله هرچه تمام تر رفتم توی فضای باز محل مهمونی و همسر هم بنده خدا نگران پشت سرم بدو بدو اومد که چی شدی یهو؟ ی کم نشستم و ی چند قطره اشکم که هرچقدر جلوشون رو گرفته بودم با سماجت اومدن و چکیدن و بعد هم زنگ زدم به یکی از خواهران همسر که نتونسته بود بیاد و ی حال و احوالی کردم و دلم که آروم تر شد به اتفاق همسر رففتیم بالا دوباره ولی خب دلم آروم و قرار نداشت- یطرف شادی ی زن و مرد ی طرف قصه بچه ها و نبودن مادر توی شبی که همه دنبال دیدن مادراشون هستن و.......-شاید اون بچه ها همن خوشحال بودن نمیدونم بخدا ولی من غمگین بودم

بگذریم

امروز داریم میریم نوه های مادرشوهر رو ببریم ایشون رو زیارت کنن :)))))))))))))))))))))

نظرات 2 + ارسال نظر
یاسی‌ترین پنج‌شنبه 16 بهمن 1399 ساعت 11:01 http://yasitarin.blog.ir

آخییی خدا رحمتشون کنه
منم جای تو بودم غصه‌م میشد
جای خالی یه زن تو خونه با هیچی پر نمیشه
ایشالا که روحش پر از آرامش باشه
این بنده‌های خدا هم خوشبخت بشن و با هم سازگار باشن

به امید خدا بهترین ها اتفاق بیافته برای همه از جمله این خانواده 5 نفره
ممنونم عزیزم

دل آرام چهارشنبه 15 بهمن 1399 ساعت 11:16

وای
کاش روز مادر جشن نمی گرفتن
ایشالا خوشبخت باشن و بچه‌ها هم شاد باشند
چی شد جاری ات فوت شد؟

انشاء الله که خیر بوده چون من برادر شوهر رو قبول دارم که کارهاش روی حساب و کتاب هست ولی خب بنظرم دل حساب و کتاب نداره
تصادف کردن توی جاده عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.