محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

به هوشید؟ به گوشید؟

مردم شهر به گوشید ...؟ 

امشب همه ی میکده را سیر بنوشید ... 

با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید ...
دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید ...
در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر و زن و مرد بکوشید ... 


امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...
نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است.


مردم شهر به هوشید...؟
هر چه دارید و ندارید بپوشید وبرقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست.
روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست.
نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست...خدا هست.

سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است...خدا هست.
پشت دیوار گلی پیرزنی گفت:خدا هست.
آن جوان با همه خستگی و در به دریها سر تعظیم فرو برد و چنین گفت:خدا هست.

کودکی رفت کنار تخته...
گوشه تیره این تخته نوشت:در دل کوچک من درد زیاد است ولی یاد خدا هست.

مادری گفت:دلم میلرزد!کودکانم چه بپوشند؟!
چه بگویم که بدانند نداری درد است!پدر از شرم سرش پایین بود....زیر لب زمزمه میکرد:
خدا هست..
خدا هست...
خدا هست....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.