محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

پسرک قصه گو

دیشب میخواستم بخوابونمش میگفت خودم میخوابم و منظورش این بود کنار من دارز بکش بعد فرمود واسم قصه بگو-منم گفتم امشب شما قصه بگو من خیلی خسته ام-گفت بلد نیست و بلاخره راضی شد و شروع کرد به قصه گفتن این اولین قصه بلندی هست که گفته

یکی بود یکی نبود-اون قدیم قدیما چندتا دایناسور بودن میخواستن ی آدم آهنی بخرن-رفتن آقای مغازه دار گفت پول باید بدین پول خیییییییییییللللللییییییی زیییییااااادددددددددد( بامزه چشاش رو گرد میکنه و دهنش رو غنچه و صداش رو کلفت و بعد و با هیجان میگه خیلی زییییاددد) -با هعم گفتگو کردن( بخدا خودش اینجوری میگفت) یکی گفت بریم نونایی بپزیم یکی گفت بریم کمد بسازیم یکی این و گفت یکی اونو گفت ولی هیچ نتیجه ای نداد-ی چند روزی گذشت ی پول دیدن توی خیابون رفتن بردارن ی ماشین اومد و اون رو برد-بعدش رفتن گفتگو کردن یکی گفت بریم ی کیسه الماس پیدا کنیم یکی گفت بریم نون بپزیم یکی گفت بریم کمد بسازیم باز یکی اینو گفت یکی اونو گفت و نتیجه نداد-ی روز دیگه ی پول دیگه دیدن توی خیابون و رفتن برداشتنش و  رفتن مغازه ولی آقالی مغازه دار گفت پول بیشتری لازم دارن و از ایجنا به بعد فرمود مامان بقیش رو خودت بگو

من هم عرض کردم که نتیجه این شد باید با هم مشورت کنیم عزیزم و برای بدست آوردن هرچیزی باید زحمت بکشیم


دیروز اومده بغلم و میگه مامان بچه بزرگ شد دیگه نی نی نیار خب چون باز باید مراقبش باشی-میگگم چشم مامانی -بعد فکر میکنه و میگه ولی خب من ی خواهر میخوام باید ی خواهر بیاری-میگم نه دیگه شما ی برادر داری بسه دیگه-اخماشو میکنه تو هم با صدای بلندتر میگه نه من خواهر میخواممممممم-میگم خب داد نزن چرا خواهر میخوای-میگه چون خواهر کارای خوب مهربونی میکنه


کوچیکه نمیدونم چرا اینقدر شبا بدخوابی میکنه-از ساعت 9 به بعد میخوابونمش-میخوابه تا دو ساعت بعد، گریه میکنه شیر میخوره و دوباره میخوابه و بعدش باز دو ساعت دیگه و نهایت ساعت 2 و 3 به بعد گریه گریه که یعنی بغلش کنم و ببرمش توی خونه راهش ببرم و نشون بدم همه خوابن و بعد هم بزارمش توی گهواره بخوابه بعد ببرمش توی اتاق پیش خودم و باز حدود ساعت 5 باز این پرسه تکرار بشه انگار از خوابیدن خسته بشه بچه -بعضی شبها بدون دعوا انجام میدم ولی بعضی شبها خیلی خسته ام و خوابم میاد و حسابی دعواش میکنم جوری که مامان بنده خدام یا از صدای جیغ و گریش یا صدای دعواهای من بیدار میشه و اول ی فصل من رو دعوا میکنه که این چه بچه بزرگ کردنه برای خواب خودت سر بچه داد میزنی، بکشش اصلا، و بعدم میگرتش از من و میگه برو بخواب-امیدوارم  زودتر تموم شه این مدل خوابیدن های دومی


آغشته به “تو” میشود روحم ، نفسم ، بند بند وجودم وقتی در حصار دستانت بوسه باران میشوم نازنین پسرک کوچولوی من

و امروز یک ساله شدی عشق مامان و همونطور که برای برادرت گفتم بعد این تکرار مکررات خواهد بود پسرکم - امروز، نه  یک سال قبل یادت هست تا ساعد 2 شب با هم بودیم و بعد تو شروع کردی به تقلا برای جدا شدن-برای مستقل شدن و چه قهرمانانه بلاخره ساعت 6 صبح جداشدی عزیزکم-آخ وقتی خانوم دکتر بلافاصله بعد دنیا اومدنت پرتت کرد روی سینم و چشای من دوخته شد به چشای جیرت زده تو لحظه بی تکرار از زندگی من محسوب میشه لحظه ای که هروقت بهش فکر میکنم دستام یخ میزنه و قلب میخواد ازجاش کنده بشه-و بعد اون فقط آرامش خیال بود و تو و صد البته نگرانی برای برادر بزرگت که توی خونه منتظر ما بود-عشق مامان امروز هم سعی میکنی خودت بایستی و از هرچیزی میگیری که راه بری بعد واسه خودت دست میزنی  و میگی به به یعنی که بازم قصدت استقلاله  بازم میخوای مستقل شی و من میدونم این مرحله رو هم به راحتی پشت سر میزاری و هر سال در این روز من از تو دورتر و دور تر میشم ولی تمام قلبم از آن تو هست نازنینم آخه میدونی قلب مادرها تمام تمامش متعلق به تک تک بچه هاشونه ( فقط وای به حالم بابات اینجا رو بخونه البته اونوقت مدعی میشه سهم اون کجاست :))))))))))))))))))))) )

فرزند خوبم امروز برایت اینگونه دعاکردم! خدایا ! بجز خودت به دیگری واگذارش نکن! تویی پروردگار او! پس قرارده بی نیازی درنفسش ! یقین دردلش ! اخلاص درکردارش! روشنی دردیده اش! بصیرت درقلبش ! و روزى پر برکت در زندگیش. آمین

بماند به یادگار برای این روزهای ابری 99

آسمانم ابری است
باز خورشید ز نگاهم رخت بربسته
باز دل دیوانه ام می درد زنجیر انتظار را
و صدایم اما
به زبان سکوت برکه ها
فریادت می زند تا بخروشد
دل دریایی واژه ها
آخر تو بگو ای عشق من
چگونه نتوان گفت که بی تو من تنهایم؟!
که بی تو دستانم خالی است
از مهر عاشقانه ات
ثانیه ها!
بگذرید از این من دیوانه
بگذرید تا بگذرد این روزگار تنها یی
تا بیاید باز هم ساعت دیدار عشق
تا ببوسم باز هم
آری ببوسم باز هم
لب های شیرینتر از خواب کودکانه ام
تا ببینم باز هم
معشوق عاشقانه ام






شاعر : سپیده مظهری

امیدوارم حال دل شاعر مثل حال و روز دل من نبوده باشه



سلام به همه

خب نمیدونم اینی که من گرفتم کرونا بود یا نه ولی خب دکتر بعد شنیدن گزارش حالم و ازمایش خون گفت صددرصد کرونا است اما گفت برای اطمینان صددرصد باید برم اون آزمایش ته حلق و بینی رو انجام بدم که خب از اونجایی که شنیده بودم درد داره ترسیدم و نرفتم اما از هفته پیش دیگه نرفتم شرکت برای رعایت حال همکاران محترم

شنیده چند روز پیش هم پدرشوهر یکی از همکاران که اتاق کنار ما هستش و خیلی به اتاق ما رفت و امد داره از کرونا فوت شده و اینم باعث شد مطمئن شم کرونا بوده مریضی من ولی خب ضعیف تر

خدا رو شکر مامان  و بچه ها هم گرفتن ولی خفیف