محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

به حق چیزای ندیده که دیدیم امروز

من و خواهرجان امروز سر صبح بچه به بغل رفتیم آشغالگردی

درسته

سرمون رو کردیم توی سطل آشغال بزرگ سر کوچه و با ی چوب ی پاکت آشغال رو برداشتیم و نشستیم به گشتنش :)))))))))))))

علتش؟

 از اونجایی که اینجانب معتقدم زوجین انسان های بالعغی هستند و نیاز به بکن و نکن ندارند  اما گاها مجبور به دخالت میشم در اینکه همسر لباسش رو عوض کنه اونم چون دیگه بیشتر از ی هفته است که همون لباس پوشیده شده توسط ایشان و دیگه بو میده و کثیفه ( همسر معتقده چون من شامه تیزی دارم هرچند گاهی سر این مسئله غر میزنم و الا اصلا هم بو نمیده ) دیشب برای همسر لباس اتو  زدم و گذاشتم سر جالباسی و بهش اطلاع دادم ولی بازم از اونجایی که گاها من لباس اتو زدم و گذاشتم و ایشون بازم لباسشون رو عوض نکردن و بعد یکی دو روز من دیگه واقعا بهم برخورده دیگه، لذا شخصا در یک اقدام غیر طبیعی در خونه ما ( تا دیشب این کار رو نکرده بودم و مخالف انجامش هستم البته) جیبهای همسر رو خالی کردم توی لباس های جدید و اون قدیمی ها رو پرت کردم توی سبد لباس های چرک که دیگه دلیلی برای عوض نکردن لباس نداشته باشه( یعنی عملا در عمل انجام شده قرارش دادم بنده خدا رو)حالا درحین خالی کردن جیبش به ی شیء کوچیک زرد برخوردم که به نظرم بدردنخور رسید و انداختمش سطل آشغال و خب بله دیگه صبحی همسر دنبال همون میگشت و ... وقتی صدام زد و گفت ی چیزی توی جیبم بوده فهمیدم که ای داد، گفت سنسور در بازکن اتاق کنترل محل کارشون بوده و..... که آه از نهاد برکشان گفتم  وای خاک برسرم انداختمش سطل آشغال و دویدم سمت آشپزخونه و ایششششونم دیرش شده بود و بدو بدو رفت دم در و گفت پیداش کردی بزارش کنار و رفت-چشمم به سطل زباله که افتاد دیدم ای وای خواهر که میرفته پیاده روی صبحگاهیش آشغالا رو هم برده و انداخته :))))))))))))))))))))) خلاصه خواهر برگشت و دوتایی همراه با پسر کوچیکه رفتیم و طی ی عملیات جستجو محموله رو پیدا کردیم و برگشتیم خونه*-بعد زنگ زدم همسر و براش توضیح دادم موضوع رو و ایشون با تعجب بسیار میفرمایند یعنی رفتین سطل زباله بیرون و آشغالا رو درآوردین و... عرض کردم بله قربان شما فرمودین پیداش کردی بزار کنار منم چون خودم خرابکاری کرده بودم دیگه زنگت نزدم بگم آشغالا رو بردن بیرون -بله همچین دخمل مغروری هستم من دههههههههههههههههههههههه ( چه درست چه غلط)

اولش ناراحت بودم ولی وقتی با خواهر رفتیم و برگشتیم هی بهش فکر میکنم و کلی خندم میگره، ی خانومی اومده بودن آشغالشون رو بندازن ی نگاه نگاهی به من و خواهر و پاکت دسنمون انداختن که نگو ( به قول همکار شاید دلش داشته برای ما میسوخته که ببین اوضاع به کجا کشیده :))))))) )

مامان حرف بزن

ساعت نزدیک 10 شب هست 4تایی توی ماشین هستیم داریم میریم سمت خونه اخوی همسر-پسر بزرگه میپرسه مامان ما میتونیم خهودمون روی درختا اسم بزاریم؟ میگم میتونیم ولی فقط بین خودمون چون دیگران که نمیدونن ما چه قراری گذاشتیم بعد برای اینکه حسابی متوجهش کنم توضیح میدم مثلا اسم شما توی شناسنامت هست...... ولی خب من صدات میکنم عشق مامان، اما وقتی بری مثلا مدرسه خانم معلمت بهت نمیگه عشق مامان بلکه میگه........ ( اسمش) درسته ؟  گفت اوهم-ی چند دقیقه ای گذشت پرسید مامان میشه روی آدما اسم بزاریم؟ گفتم مثلا کی؟ گفت مثلا عمه..... بهش بگیم طوطب زرد، گفتم نه پسرم نمیشه، پرسید چرا؟ گفتم عمه بشنوه ناراحت ممکنه بشه ، گفت خب فقط من و شما بدونیم گفتم نه عزیزم ما روی عمه اسم نمی زاریم همون عمه..... ( اسمشون) صدا میزنیم-بچه ساکت شد و رفت توی فکر-گفتم حالا اگر بخوای روی خاله.... ( خواهر کوچیکه که عشق پسرک من هست) اسم بزاری چی میگی بهش؟ گفت....( اسمش)+ایران( مثلای سارای ایران) خندیدم و گفتم روی مامان چی میزاری اسم؟ گفت مامان حرف بزن. با تعجب گفتم چرا؟ گفت چون هی با من حرف میزنی و فلان اینا. باباش خندید و گفت حرف راست رو باید از بچه شنید . من چیزی نگفتم، بعد بابا جانش پرسید خب  روی بابا چه اسمی میزاری ( منتظر بود فکر کنم بچه بگه عشق و فلان و اینا :))))) ) پسرکم هم گفت بابا لپتاپ . یعنی با چنان قدرتی خندم رو قورت دادم و نگفتم آها حرف راست رو باید از بچه شنید که دندونام درد گرفته بود :)))))))))))))))))))) ازش پرسید چرا این اسم و پسرکم گفت چون همش لپ تاپ دستته

خلاصه از اجرای مابقی مراسم اسمگزاری صرف نظر کردیم همه با هم

ادابازی

سه شنبه شب همراه با خانواده محترم برادرشوهر و خواهر شوهر و دختراشون رفتیم بیرون و برای اولین بار پسرکم همراه عموجانش و خانم عموش سوار موتور شد و رفت، میبدونستم مراقبش هستن ولی نگران بودم بچه بترسه و توی رودروایسی مجبور شه احساساتش رو بچپونه توی دلش و چیزی نگه یا اینکه یهو بزنه سر جیغ و داد بگه پیاده شیم و... ، که البته وقتی برگشتن دیدم پسرکم شادان و خجسته وباشد البته فکر کنم ی کم ترسیده بود چون فرداش به من گفت عمو هی سرعت رو زیاد میکرد ولی اون شب حالشو برده بود گوئیا

ی تکه کلام بامزه پیدا کرده ، هرچیزی رو که توضیح میده ی فلان هم میزاره تهش، مثلا میگه خاله باز نگی این بازی رو بلد نبودم و فلان، مامان میخوای بری خرید و فلان و اینا، و.....

آخر شب همه دور هم شروع کردن به بازی های مختلف منجمله پانتومیم، این وسط پسرک منم حسابی ادا درآورد و حالشو برد، 

جوک

مامانی ی قصه خنده دار برات بگم که از خنددددده غش کنی؟ ( بعد خودش ریز ریز و بامزه میخنده و دستش رو میزاره جلوی دهنش)

من : بگو عشق مامان ( یک لحظه دست از کارم میکشم و با یک دست  میگیرم توی بغلم و محکم بوسش میکنم)

ی مجله ای رو نشونم میده و میگه از اینجا یاد گرفتم، میدونی این رو بابا داد بهم و خاله .... ( اسم خاله کوچیکه) خونده برام

میگم آفرین به بابا و خاله جونت، خب حالا بگو برام منتظرم

شروع میکنه و وسط هر جملش میخنده  از اون خنده هایی که ما وقتی جک میگیم برای هم میخندیم که ضایع نشیم و طرف رو وادار به خنده کنیم- ی آقایی میخواست پشت بومش رو قیر کنه، زیاد آورد باهاش دست انداز درست کرد بعد باز دستش رو میزاره روی دهنش و میخنده منم با صدای بلند میخدم میگم وای دست انداز چرا خب؟ میگه چمیدونم، همینو بگو مگه اونجا ماشین رد میشه و باز با هم میخندیم

میگه خنده دار بود نه مامان؟ میگم خیلی بامزه بود ممنون که  خستگی کارم رو درآوردی

میگه خب یکی دیگه هم بلدم بگم برات؟ میگم بگو عشقم

میگه ی جوجه تیغی و کیوی کنار هم بودن، جوجه تیغی گفت این دادشمه رفته سربازی

ایندفعه خیلی واقعی قهقه زدم و بغلش کردم و بوسیدم و بویدم و درلحظه میتونستم قورتش بدم ولی حیفم به بقیه اومد محروم میشدن از دیدنش :))))))))))))))))))))))))))))))

قهر همسر

همسرجان فکر کنم امروز قهریده با من

چطور مگه؟ چون هرچقدر زنگ زدم به گوشیش جواب نداد، یا سایلنت کرده یا گذاشته توی ماشین که نبینه 

چرا؟

چون صبحی جلوی در شرکت توی ماشین حرفمون شد البته حرف حرف که نه ولی خب موقع پیاده شدن من گفتم خوبه اینجا نیستن والا هر روز دعوا داشتیم فکر کنم این باعث شده بقهره :)))))))))))))))

شایدم قهر نیست و واقعا جایی هست که نمیتونه تلفن جواب بده، بهتره خوشبین باشم  و توهم قهر رو بزارم کنار

راستی جاری جان شام دعوت فرمودن منزلشون به یومن ورود خاهر شوهر جان و ختران گلشون، البته فکر کنم الان جاشه به تلافی دعوتی قبلی که نیومد خونمون منم بگم میام و بعد نرم مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :))))))))))))))))

راستی چی بخرم ببرم؟