محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

قصه این روزها-از شیر گرفتن دومی

آقا جان چقدر سخته این پرسهههههه

 زیبا پسری مثل ِ گل سرخ دل‌انگیز  /   نیکو اثری مثل عسل، از مزه سرشار

یارب تو خود از کودک ما دفع خطر کن  /   یارب تو خود این عائله را خوب نگه‌دار

پسر دومی ی کم شیطون تره از بزرگه که خب طبیعیه چون ی بچه معلمشه-سر از شیر گرفتنش هم خب سختی بیشتره چون وقت کمتر براش گذاشته شده ، چون کمتر براش موضوعات توضیح داده شده  ، چون پسر بزرگه 6 ماهگی داشت میشنید ی روزی که بزرگ شد باید دیگه مثل بزرگترها غذا بخوره نه شیر ولی کوچیکه خیر

البته بداخلاق نیست دومی، سر خوابیدن هم زیاد اذیت نمیکنه اما خب اما این روزا

خواب است پسر، صبح که شد یک‌سره تا شب   /   اما سر ِ شب تا به سحر، یک‌سره بیدار 

در جیغ کشیدن، هنرش حرف ندارد   / همسایه ما هم شده از قصه خبردار :)))))))))))))))

مثلا دیشب بچم قبل از ساعت 8 خواب بود ولی خب دیگه از ساعت 2 نیمه شب بیدار بیدار بود و بلاخره 4 و نیم دوباره خوابید بعد کلی تلوزیون دیدن و ذوق کردن و من رو هم صدا کردن برای شرکت در شادیش و دیدن تولزیون و میوه و آبمیوه و شکلات خوردن و.....
خیلی دلم براش میسوزه شب که بیدار میشه اولش از اینکه بغلش کنم فرار میکنه و وقتی هم بغلش میکنم چنان با حسرت سرش رو میزاره روی شونم که داد میزنه من در غم دوری معشوق دارم از پا می افتم مامان ظالمم
هرشب توی دلم واسش دعا میکنم راحت تر دل بکنه از عشقش 
خدایا کمکش کن کوچیکه و خیلی سخته براش دل کندن از عشق و تحمل این درد فراق عظیم اونم وقتی عشق در کنارشه و ی ظالم مثل من مانع دیدار 

سخت ترین کار در دنیای مادری

بله دیگه دارم کوپیکه رو از شیر میگیرم
هرچقدر سر بزرگه اذیت نشدم و راحت بود سر این اذیت میشم
بچم صبح ها گریه میکنه از خواب بیدار میشه-بعدظهر میرم خونه گریه میکنه
فعلا روزش رو بدون شیر میگذرونه فقط شب وقت خواب و اگر نصف شب بیدار شه شیر میخوره
دلم نیومد یهو کامل بگیرمش ضمن اینکه کلا با یهو از شیر گرفتن مخالفم
اول قصدم بود صبح هم که بیدار میشه شیرش رو بخوره ولی خب دیگه ی روز ندادم و بچه گریه کرد دیدم اگر محکم واینستم دیگه بعدش نه من دلش رو دارم اون گریه کنه نه اون کوتاه میاد و دیگه بعدش هر روز میره سراغ گریه
خلاصه صبح که بیدار میشه  نق میزنه و گریه میکنه ، بغلش میکنم و  خودش رو میچسبونه بهم و اشک میریزه ، اون لحظه دلم میخواد از سینم بزنه بیرون
هی سعی میکنم بهش منوهای مختلف خوردنی پیشنهاد بدم و اونم با بغض و گریه میگه نه نه البته گاهیم جیغ بنش میکشه بچم
خلاصه به نظر من در پروسه مادری کردن ، از شیر گرفتن بچه دردناک ترین و افسرده کننده ترین اقدام یک مادر هست
اما بلاخره بعد این پسرکم مستقل میشه و بزرگ و این مایه مباهات خواهد بود

مهربانو ی لینک گذاشته بود و من هم از سر کنجکاوی رفتم سراغش

این آدرس لینک

https://atynegar.ir/questionnaire/personality-test-hh/

اینم نتیجه

نمره شما در هر مقیاس به شرح زیر است:

رون رنجوری: 19
برونگرایی:32
انعطاف پذیری:40
دلپذیر بودن: 29
مسولیت پذیری: 29
تفسیر آزمون
روان رنجوری: ثبات هیجانی کلی یک فرد در درک جهان اطراف است. اینکه چقدر احتمال دارد یک رویدادی را تهدید آمیز یا دشوار تلقی کنید.
نمره از 0 تا 12: شما آدمی هستید که هیجانتان پایداری دارید. دمدمی مزاج نیستید و اضطراب و افسردگی و استرس را کمتر به خانه ذهنتان راه می دهید. در مقابله با رویدادها و دشواریهای زندگی کمتر احتمال دارد دچار مشکلات روحی شوید. کمتر نگرانی را تجربه می کنید. صفات: آرام، ثبات خلق و هیجان، مطمئن، مقاوم (روحی-روانی).
نمره از 12 تا 24: شما گاهی هیجانتان پایدار است و گاهی نه. احتمالا خیلی آدم خوشحال و آرامی نیستید. ولی ناراحت و نا آرام هم نیستید. در یک حالت متوسط هستید. در حد وسطی از مقاومت روحی هستید. نه اینکه به سادگی دچار اضطراب و افسردگی شوید و نه اینکه رویدادهای ناخوشایند زندگی روی شما تاثیر نگذارد. حدی از نگرانی را تجربه می کنید اما دائما نگران هر مساله کوچکی نیستید.
نمره از 24 تا 48: شما روی هم رفته آدم مضطربی هستید. همیشه زندگیتان با افسردگی، اضطرب و خشم درونی آمیخته است. برای تغییر دادن شخصیت وقت دراز مدتی لازم دارید. استعداد ابتلا به مشکلات و دشواری های مدیریت هیجانی و روانی در مقابله با مشکلات را دارید. برخی از این صفات ممکن است در شما مشاهده شود: اضطراب، تحریک پذیر و خشمگین، تجربه استرس زیاد، آسیب پذیر.


برون گرایی – درون گرایی: این صفت گرایش و شدت تمایل فرد برای تعامل با محیط و بخصوص اجتماع است. راحتی و سطح جسارت فرد در موقعیت های اجتماعی را دربر می گیرد.
نمره از 0 تا 12: شما آدم درون گرایی هستید. تنهایی را بیشتر دوست دارید. دوست دارید هر کاری را بدون حضور دیگران انجام دهید. تعاملات اجتماعی زیاد شما را خسته می کند. تمایل ندارید در مرکز توجه قرار بگیرید.
نمره از 12 تا 24: شما نه کاملا درون گرا هستید و نه کاملا برون گرا. بعضی وقت ها با جمع بودن را ترجیح می دهید و گاهی تنهایی. هر چه نمره تان بالاتر باشد برونگرا ترید. در حالت متعادلی از تمایل به ارتباطات اجتماعی هستید.
نمره از 24 تا 48: شما آدم برون گرایی هستید. با جمع بودن را دوست دارید. دوست دارید حتی کارهایی را که می شود تنهایی انجام داد با جمع انجام دهید. از جمع و اجتماع انرژی می گیرید و به دنبال هیجانات هستید. درمرکز توجه بودن شما را اذیت نمی کند.


انعطاف پذیری: تمایل شما به تجربه چیزهای جدید و همچنین مشغول فعالیت های تخیلی و ذهنی (فلسفه جزء این موارد است) شدن، تعریف این ویژگی شخصیت است.
نمره از 0 تا 12: شما آدمی هستید که خیلی با هنر و سفر کردن و چیزهای تازه را تجربه کردن میانه ای ندارید. دوست دارید چیزهای موجود زندگیتان را حفظ کنید. شما محافظه کارید. برخی از این صفات را دارید: قابل پیش بینی، خیلی اهل تخیل نیستید، تغییر را دوست ندارید، سنتی.
نمره از 12 تا 24: شما نه کسی هستید که کاملا محافظه کار است و نه از تجربه چیزهای جدید بدتان می آید. گاهی به این و گاهی به آن تمایل دارید. شاید به دنبال تجارب جدید نروید اما در مواجه با آن ممکن است لذت ببرید.
نمره از 24 تا 48: شما علاقه مند به سفر هستید. دوست دار چیزهای جدید. حالا بستگی به علاقه تان دارد از غذاهای جدید گرفته تا داستان های جدید. برخی از صفاتی که برای شما احتمال داده می شود: کنجکاوی، خیالاتی، خلاق، غیرسنتی.


توافق پذیری: این ویژگی نشان می دهد چطور با دیگران ارتباط برقرار می کنید. برخلاف برونگرایی که گرایش به ارتباط برقرار کردن را نشان می دهد، این مورد بر جهت گیری ها و تعاملات شما با دیگران تاکید دارد.
نمره از 0 تا 12: شما کسی هستید که خیلی دیگران برایتان مهم نیستند. برای همین گروه های دوستان، گروه های کاری و خانواده خیلی از شما خوششان نمی آید. کلا شما برای زندگی سازگارانه در جمع آفریده نشده اید. برخی از این صفات را دارید: شکاک، پرتوقع، لجوج، خودنما.
نمره از 12 تا 24: شما در بعضی از موارد ترجیح می دهید دیگران را هم در نظر بگیرید و در بعضی موارد نه. احتمالا به موقعیت بستگی دارد. ممکن است در محل کار آدم سازگاری باشید اما در خانه نه. صفاتی چون شکاکیت، پرتوقع و سطح پایین همدردی با دیگران در شما کمی محتمل است. نمره از 24 تا 48: شما آدم مردم داری هستید. آدمی که دیگران برایتان خیلی مهم هستند. خیلی زیاد. جمع با بودن با شما خیلی حال می کند. چون شما هم هوای جمع را دارید. اعتماد، رو راست، نوع دوستی، فروتنی، همدردی و یکدلی صفاتی است که برای شما ممکن است.


مسئولیت پذیری (وجدانگرایی): این شاخص توانایی شما در تعدیل و تنظیم تکانه ها جهت بروز رفتار هدف محور را نشان می دهد. عناصری مانند کنترل، بازداری و ثبات در رفتار را اندازه گیری می کند.
نمره از 0 تا 12: شما آدم بی مسئولیت و وظیفه نشناسی هستید. معمولا در محل کارتان به خاطر این ویژگیتان مشکل دارید. چندان آدم معتمدی نیستید. برخی از این صفات را دارید: اهمال کار، نامنظم، بی دقت و تکانشی.
نمره از 12 تا 24: هر چه نمره شما بالاتر باشد بیشتر مسئولیت پذیرید. روی هم رفته بی مسولیت و بی وجدان نیستید اما با وسواس خاصی هم به مسولیت های خود نگاه نمی کنید. ممکن است حدی از اهمالکاری و بی نظمی در شما مشاهده شود.
نمره از 24 تا 48: شما آدم با وجدان، وظیفه شناس و با مسئولیتی هستید. برای همین در محل کار و جمع خانواده تان روی حرف شما خیلی حساب می‌کنند. برخی از این صفات در شما هست: منظم، با دقت، تلاس برای رسیدن به هدف.

الهی بمیرم :))))

امروز ظهر خواهر وسطی که داشت میومد دنبال پسرک تا از مهد ببردش خونه باهاش قرار گذاشتم وسط راه ببینمشون و ی بسته ای رو از خواهر بگیرم . وقتی سر قرار رسیدم خواهر و پسرک منتظرم بودن و همونجوری که پسرک ورجه ورجه میکرد خواهر با چشم و ابرو بهم فهموند خیلی جیش داره گویا-ازش پرسیدم که اولش انکار کرد ولی بعد قبول کرد جیش داره :))))))))))))))))))))))) خلاصه با خواهر تصمیم گرفتیم ببریمش دستشویی پارک و این وسط پسرک هم مثل آگهی بازرگانی میپریر وسط که سرسره بزرگه سوار شه-داشتم باهاش قرار میزاشتم و چک و چجونه میزدیم  که اول جیش بعد سرسره اونم فقط 5 تا و قول میگرفتم که چشش افتاد به مغازه آبمیوه فروشی کنار پارک و گفت بستنی میخواد و اشاره کرده بستنی قیفی و.... بنابراین قرار شد تا میریم دستشویی فکر کنه که سرسره میخواد یا بستنی که دیدیم دستشویی ها خرابه و باتوجه به وضعیت رفتیم سمت مسجد کنار پارک پسرک هم تصمیم قطعیش رو اعلام کرد که بستنی میخواد خلاصعه رفتیم دستشویی و بعد اتمام کار و شستن دستهامون بغلش کردم و نشوندمش رو نیمکت فلزی تا شلوار و جوراباش رو راحت بپوشونم بهش که بچه تا نشست گفت اوه چقدر سرد بودددددددددددددد. منم که داشتم تند تند شلوارش رو میپوشوندم گفتم الهی بمیرم  مامان ببخشید اصلا حواسم نبود باید خودم میشستم و بغلت میکردم که پسرکم دستاش رو حلقه کرد دور صورتم و با ی لحن فوق العاده مهربون گفت الهی دشمنا بمیرن تو نمیری آخه اگه تو بمیمیر کنی منم حتما میمیر میکنم سرمو بلند کردم و توی چشاش نگاه کردم و ازته دل قربون قد و بالاش شدم

چرا اینقدر زود زود بزرگ میشن وروجکا

یکی توی مغزم داد میزنه بلند شو صبح شده باید برای پسرک کیفش رو آماده کنی ( البته که دست خواهرجان درد نکنه همه رو آماده کرده بود) چشمام رو باز میکنم و اول از همه دنبال کوچیکه میگردم که ی کم اونطرف تراز من خودش رو لول کرده لای پتوی کوچیکش و هنوز خوابه بعد سرم رو برمگیردونم و میبینم بزرگه هم از زیر پتوش اومده بیرو.ن ولی هنوز خوابه با خودم میگم بچم دیشب باز اذیت شد بینیش گرفته بود و هی بیدار میشد بابت نفسش-طبق معمول گوشیم نیست تا ببینم ساعت چنده،  نگاه میکنم میبینم همسر نیست لباسش هم روی جالباسی پشت در نیست پس حتما ساعت از 6 و نیم گذشته  . با خودم میگم باید بلند شی ولی یکی توی ذهنم داد میزنه هنوز خوابم میادددددددددددددددددددد تنم انگار از زیر ی 18 چرخ اومده بیرون، همین که شب خوابم ممتد نیست و هی وسطش بیدار میشم اذیت کننده است البته که بهش عادت کردم ولی خب خیلی دلم برای خوابیدن بدون دغدغه تنگ شده بدون اینکه به بچه شیر بدم یا نگران باشم سرش رو کجا گذاشته روی زمین قل نخورده باشه  روش پوشیده است یا بازه یا اینکه هواسم باشه بخور رو روشن کنم یا خاموش و....حتی برای چند ثانیه  پس باز چشام رو میزارم روی هم تا ی کم دیگه به دخترک اندرونم بهش اجازه میدم لذت ببره از خواب صبح پاییزی-گوشام صدای بوسیدن میشنوه و چشام رو که باز میکنم میبینم خاله کوچیکه اومده داره پسر بزرگه رو میبوسه و میگه بیدار شو عزیزم چون شنیدم 5 شنبه ناراحت شدی از اینکه رفتم و من رو ندیدی گفتم قبل رفتن بیدارت کنم-پسرک عم بیدار میشه و بلافاصله دکمه شیرین زبونیش فعال میشه ( نمیفهمم چطوری تا چشاش رو باز میکنه شروع میکنه به حرفزدن و گفتن وگفتن و... ) توی دلم قربون صدقش میرم که فدای صدات بشم من مامانی 

میچرخم به سمتشون و یادم نیست چیزی میگم یا نه

یهو پسرکم میپرسه مامان برام تبلت میخری یا آدم آهنی و منی که توضیح میدم من تبلت رو ترجیح میدم چون بعدا هم بدردت میخوره ولی آدم آهنی بزرگ میشی و دیگه دوسش نداری بازم هرجور خودت میگی عزیزم فکر کن و بعد بگو که میگه هرکدوم پولش رو دااری

ای جان مامان -میگم پولش زیاد مهم نیست تو کدوم رو میخوای

خلاصه فکر کنم هم باید تبلت بخرم هم آدم آهنی :)))))))))))))))))))))

آخه دوست ندارم چیزی توی دلش بمونه از بچگیش ( من خودم هنوز که هنوزه جامدادی میبینم یادم میاد ی برهه از زمان خیلی میخواستم یکی دوبار گفتم و قرار شد بابا بخره ولی..... منم برای اینکه توی اون سالهای جنگ و. فقر حاکم بر جامعه و نبود امکانات و..... اذیت نکنم خانواده رو دیگه نگفتم چیزی به مامان و بابا ولی هنوز بعد 30 و اندی سال وقتی جامدادی میبینم دلم میخواد بخرم برای خودم) خلاصه احتمالا تبلت بخرم فعلا چون دیگه لازمه و زیادی دوتا برادر دعواشون میشه سر گوشی من و کوچیکه رو یمفرستم سراغ خواهر وسطی و گوشیش ولی خب خواهرک هم فعلا گوشیش رو لازم داره برای ی کاری و..... و بعد برای عید شاید ی آدم آهنی خریدم برای پسرکم



پسر کوچیکه هم که یک ی هفته ای هست کلمه داداشی رو کامل ادا میکنه و شب و روز دنبال داداشی میگرده حتی نصف شب که یهو از خواب بیدار میشه با گریه میخواد که داداشی رو ببینه و هی میگه داداشی یفت ( صبحا که میره مهد پسر بزرگه تا برگرده مامان میگن همش دنبال داداشش میگرده و هی همین جمله داداش رفت رو تکرار میکنه ) کلا طفل معصومم کنار نبودن من باید با نبودن برادرشم کنار بیاد که فکر کنم براش خیلی سخته. دیشب قبل اومدن هر دوتا پسر توی گلمکان خوابیدن اول بزرگه بعد کوچیکه، توی مسیر هم هر دو خواب بودن وقتی رسیدیم مشهد خواستم پوشک کوچیکه رو عوض کنم و ی کم کرم بزنم به دست و پاهاش نیمه هوشیار شد و هی چشاش رو باز کرد و شیر خواست بعد آب و بعد یهو دنبال داداشش گشت منم هی گفتم خوبایده و اونم هی گریه و جیغ کهداداشیییییییییییییییی بلاخره خاله کوچیکش اومد و گفتن ببرش توی اتاق ببینه داداشش خوابه شاید فکر میکنه همون گلمکان مونده داداشش، رفتیم توی اتاق و دید بزرگه رو و بعد دیگه شیر خواست و خوابید


بعدا نوشت

دیروز ( جمعه) گلمکان بودیم پیش بابا دیدم نشسته روی تخت بابا و درحالی که انار دون کرده ای که بابا براش آماده کرده رو میخوره به بابام میگه من پولام رو مامان برام میازره توی بانک ( الهی بمیرم پسرکم فکر میکنه من واقعا پولاش رو برمیدارم و واسش پس انداز میکنم نمیدونه خرج میکنم همه رو) اون ببعی هم که میخوام بخرم برای اینه که بفروشمش پولام زیاد شه ( یعنی اینقدر میفهمه و  ذخیره میکنه جملات و حرفها رو توی اون مغز کوچولوش) از کجا این حرفا رو یاد گرفته؟ ی ماه پیش تقریبا من به بابا میگفتم من پولش بیاد دستم ی چندتا میش ( گوسفند ماده) میخرم شما زحمتش رو بکشید بره هاشم یکی درمیون برای شما و پسرا اینجوری ی پس اندازی میشه براشون  به امید خدا. حالا ـآقازاده شنیده و حسابی بررسیش کرده و نتیجش شده اون جملات بالا که فرمایش کردن برای بابا