و امروز یک ساله شدی عشق مامان و همونطور که برای برادرت گفتم بعد این تکرار مکررات خواهد بود پسرکم - امروز، نه یک سال قبل یادت هست تا ساعد 2 شب با هم بودیم و بعد تو شروع کردی به تقلا برای جدا شدن-برای مستقل شدن و چه قهرمانانه بلاخره ساعت 6 صبح جداشدی عزیزکم-آخ وقتی خانوم دکتر بلافاصله بعد دنیا اومدنت پرتت کرد روی سینم و چشای من دوخته شد به چشای جیرت زده تو لحظه بی تکرار از زندگی من محسوب میشه لحظه ای که هروقت بهش فکر میکنم دستام یخ میزنه و قلب میخواد ازجاش کنده بشه-و بعد اون فقط آرامش خیال بود و تو و صد البته نگرانی برای برادر بزرگت که توی خونه منتظر ما بود-عشق مامان امروز هم سعی میکنی خودت بایستی و از هرچیزی میگیری که راه بری بعد واسه خودت دست میزنی و میگی به به یعنی که بازم قصدت استقلاله بازم میخوای مستقل شی و من میدونم این مرحله رو هم به راحتی پشت سر میزاری و هر سال در این روز من از تو دورتر و دور تر میشم ولی تمام قلبم از آن تو هست نازنینم آخه میدونی قلب مادرها تمام تمامش متعلق به تک تک بچه هاشونه ( فقط وای به حالم بابات اینجا رو بخونه البته اونوقت مدعی میشه سهم اون کجاست :))))))))))))))))))))) )
فرزند خوبم امروز برایت اینگونه دعاکردم! خدایا ! بجز خودت به دیگری واگذارش نکن! تویی پروردگار او! پس قرارده بی نیازی درنفسش ! یقین دردلش ! اخلاص درکردارش! روشنی دردیده اش! بصیرت درقلبش ! و روزى پر برکت در زندگیش. آمین
عزیزم