آسمانم ابری است
باز خورشید ز نگاهم رخت بربسته
باز دل دیوانه ام می درد زنجیر انتظار را
و صدایم اما
به زبان سکوت برکه ها
فریادت می زند تا بخروشد
دل دریایی واژه ها
آخر تو بگو ای عشق من
چگونه نتوان گفت که بی تو من تنهایم؟!
که بی تو دستانم خالی است
از مهر عاشقانه ات
ثانیه ها!
بگذرید از این من دیوانه
بگذرید تا بگذرد این روزگار تنها یی
تا بیاید باز هم ساعت دیدار عشق
تا ببوسم باز هم
آری ببوسم باز هم
لب های شیرینتر از خواب کودکانه ام
تا ببینم باز هم
معشوق عاشقانه ام
شاعر : سپیده مظهری
امیدوارم حال دل شاعر مثل حال و روز دل من نبوده باشه