محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

محبوب دلم

دیروز، امروز، فردا

گاهی بعد سالها تازه ی نفر رو میشناسی

تو ظاهرساز و من حقگو،

ندارد غیـر از این حاصل

من و از کس بریدنها،

تو و ناکس نوازیها 


مثلاً رفیق جان هواست باشه ظاهر و باطن رفتارهات   چقدر متفاوتن اهم. 




گناه کار بودن و گذر زمان

وقتی درمورد ترنس ها میخونم به فکر میرم که در گذشته های دور و نزدیک که مردم فرقی نمیذاشتن بین یک همجنسگرا و یک ترنس، ممکنه چندنفر از ترنس ها، بیگناه سرشون رفته باشه بالای دار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منظورم نه در ایران که در کل دنیاست
و درمورد همجنسگراها هم آیا باید معتقد به بیماری باشیم و درمان یا اینکه با اعتقاد به مجرم بودن، مجازاتشون کنیم اونم حدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یا هر دو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اول مرداد 1401

خب 5 شنبه آزمون دادم- چقدرم زیاد زیاد زیاد سخت بوددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
از وقتی برگشتم پسرکم هی میپرسه خب مامانی امتحانت رو دادی، قبول شدی دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟ بچم فکر میکنه الان مشخصه من قبول شدم یا نه آخه بهش گفتم باید ی امتحان دیگه هم بدم اگر قبول نشم و ایشونم فرمایش فرمودن که نارحت شدن از این حرف من که باز باید امتحان بدم و درس بخونم پس هر زمان یادش میاد میپرسه قبول شدی؟ شاید فرجی بشه و من قبول شم و دوباره امتاحان ندم :))))))))))))))))))))))))))
سخت گذشت بهمون این 4هفته تیرماه آخه، بچه ها گلمکان بودن بیشتر اوقات رو با مامان وخواهرا و در کل 30 روز شاید بشه گفت 9 الی 10 روزش رو پیش من بودن

۸امین سالگرد قمری

خب مبارکمون باشه بلاخره ۸سالمون تموم شد :)))) ازدواجمون۸ساله شد البته قمری. ما روز اول ذی حجه مقارن با سالروز ازدواج حضرت ت علی و فاطمه ازدواج کردیم

دوم اینکه صبح پسرک زنگ زده و بغض و گریه .بغضش چشای منم خیس کرد.بمیرم بچم دلش تنگ تنگ بود می‌گفت یا من برم یا اون بیاد.دعا کنید امتحانم رو قبول شم اینقدر بچه هام رو اذیت میکنم.نزدیک۲هفته است ندیدمشون




سبزی یا علف؟

اول از همه سلام
دوم اینکه بچه ها از 3 شنبه عصر مجدد رفتن و ایندفعه خواهر میگه برای 10 روز بمونیم
سوم اینکه 4 تیرماه تولد پسر بزرگه است من میگم عصری بریم من و باباش هم و براش جشن بگیریم و شب برگردیم بعد اینکه بچه ها خوابیدن، باباش میگه اگر کاری نداشتم، و....
و موضوع مهم تر اینکه پسر کوچیکه به سبزی خوردن میگه علف :)))))))))))))))))))  چند روز قبل که برگشتن مامان ی خورده هم سبزی باخودشون آورده بودن و جاتون خالی سر سفره که نشستیم یهو پسر کوچیکه چشمش که افتاد به سبزی ها درخواست علف کرد برای خوردن :)))))))))))))))))))))))))))))) یعنی دقیقا به من گفت علف بده